اصل اولیه در داد و ستدها جایز و حلال بودن است و در موارد شک دردرستى مى توان از این اصل استفاده کرد مگر آن که دلیلى برخلاف آن اقامه شود(خمینی، ۱۴۱۰ق، ص۳).
ایشان بحث کوتاهى درباره حدیث منسوب به پیامبر: « ان اللّه اذاحرّم شیئاً حرّم ثمنه» (انصاری، ۱۴۱۵ق، ص۱۹). دارد و بر این باور است که این حدیث ضعیف و از جهت معنى ابهام دارد و شاید قاعده اى باشد که از روایات به دست آمده باشد از این دومطلب نتیجه مى گیرد که ما در بحث مکاسب محرمه و اعیان نجسه باید به دلیلهاى ویژه مراجعه کنیم و مقدار دلالت آنها را به دست آوردیم. فقها در بحث از پیشه هاى حرام دادوستد خون را یاد کرده اند و هرگونه دادوستدى را درخون باطل دانسته اند. البته مدار سخن آنان خرید و فروش خون نجس حیوانات است و آن جا که در قدیم امکان بهره ورى از خون انسان نبوده آن را مطرح نساخته اند.
اینان برحرام بودن خون به آیات قرآن و احادیث و اجماع استناد کرده اند. شیخ انصارى حرام بودن دادن خون و در برابر آن چیزى گرفتن را اجماعى دانسته و بیان مى کند که در نهایه شیخ طوسى و شرح ارشاد فخرالدین و تنقیح فاضل مقداد بر این اجماع تصریح شده است؛ اما نسبت به خون پاک دو وجه بیان مى کند و جایز بودن آن را مى پذیرد(انصاری،۱۴۱۵ق، ص۲۷).
دو دلیل بر حرام بودن خرید و فروش هرگونه خونى بیان مى کند: قرآن و مرفوعه واسطى. قرآن در بسیار جاها بر حرام بودن خون تصریح دارد و از آن جا که آن را مقید به پاکى و نجسى نکرده استفاده مى شود که دادوستد هرگونه آن حرام است:« انّما حرّم علیکم المیته والدم ولحم الخنزیر وما اهلّ لغیر اللّه به »(سوره نحل، آیه ۱۱۵).خداوند تنها مردار خون گوشت خوک و آنچه را که نام غیر خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود بر شما حرام کرده است. همین آیه در سوره مائده (سوره مائده، آیه۳). با اندک تفاوتى در آغاز آن باد شده است. ولى در آیه ۱۴۵ سوره انعام که این چهار مورد را یاد مى کند درباره خون مى فرماید: «أو دماً مسفوحاً» از این تعبیر فهمیده مى شود: خونى که در این چهار آیه آمده خونى است که در هنگام کشتار از حیوان بیرون مى آید. در نتیجه خونى را که بعد از کشتار در گوشت مى ماند در بر نمى گیرد(عاملی،۱۴۱۴ق،ص۳۵۶).
در روایت آمده على(ع) قصابها را از خرید و فروش خون باز مى داشت. فقیهان این باز داشتن حضرت امیر(ع) را براى خوردن دانسته اند. شیخ انصاری(انصاری، ۱۴۱۵ق،ص۲۸). و امام خمینى(ره)
( خمینی(ره)، ۱۳۸۷، ص۳۸). براین نکته به روشنى اشاره دارند. بنا به نظر ایشان(مصطفی خمینی) اگر خون را براى غیر خوراکى کسى بخرد یا بفروشد. اگر بازدارنده دیگرى نداشته باشد و سلامتى خون دهنده را به خطر نیندازد دادوستد صحیح خواهد بود. براى روشن شدن سیاق آیه آن را یادآور
مى شویم: « انّما حرم علیکم المیته والدم والحم الخنزیر وما احلّ لغیر اللّه فمن اضطرّ غیر باغ ولاعاد فلا اثم علیه ان اللّه غفور رحیم» (سوره بقره، آیه۱۷۳).
مى فرماید: (پس هرکسى در ناگزیرى بدون این که از اندازه بگذرد خون بخورد گناهى بر او نیست) گواه بر جایز بودن خوردن خون است. درروایاتى که علت حرام بودن خون بیان شده از خوردن آن سخن به میان آمده است. پس دادوستد خون در صورتى که زیان جسمى داشته باشد و یا سبب ناامنى اجتماعى بشود جایز نیست(خمینی، بی تا، ص۶).
برای دانلود متن کامل پایان نامه به سایت tinoz.ir مراجعه کنید. |
۴-۳- آیات مربوط به نجاست کافر
« إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا »(سوره توبه ، آیه ی ۲۸). یعنى این است و جز این نیست که کافران نجس العین اند پس، باید نزدیک نشوند مسجد الحرام را بعد ازین سال.
معنى« إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ » آن است که نیستند کافران مگر نجس العین نه آن که نیست نجس العین از افراد انسان مگر کافران چنان که بعضى مفسران در این مقام تفسیر نموده اند.
و خلاف است در آن که معنى شرعى مشرک مطلق کافر است یا کافر غیر کتابى که قایل نیست به توحید، پس اگر معنى مشرک مطلق کافر باشد ثابت شود به صریح آیه ی مذکوره نجاست عینیه جمیع کافران.
اگر معنى مشرک کافر غیر کتابى باشد، نجاست عینیه کافر غیر کتابى و نجاست عینیه کافر کتابى و روایات اهل بیت و اجماع ایشان ثابت شود(جرجانی، ۱۳۶۲، ص۸۹-۸۰).
۱-« وَمِنْ ثَمَراتِ النَّخِیلِ وَالأَعْنابِ تَتَّخِذُونَ مِنْه سَکَراً وَرِزْقاً حَسَناً إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَهً لِقَوْمٍ یَعْقِلُونَ» (آیه ی ۶۹ ، سوره ی النّحل).
این آیه در مکه نزول یافته و به گفته ی بیشتر از مفسران بر اباحه ی خمر دلالت دارد .
مراد از « سکر » خمر است و به « روزى نیکو » سرکه است و دوشاب و خرما و مویز و آن چه حلال است از آن چه از خرما و انگور گیرند، از او خمر مى گیرید و روزى نیکو. و آنان که این قول گفتند، گفتند: این آیه پیش از تحریم خمر آمده است هنوز خمر حرام نبود براى آن که نشاید که خداى تعالى، به حرام منت نهد.
۲ –« یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ قُلْ فِیهِما إِثْمٌ کَبِیرٌ وَمَنافِعُ لِلنَّاسِ وَإِثْمُهُما أَکْبَرُ مِنْ نَفْعِهِما» (سوره نحل ،آیه ی ۶۹). این آیه که در مدینه نازل شده برخى از یاران به اعتبار « اثم بودن » خمر، ترکش کرده و برخى دیگر به اعتبار « منافعش » مى آشامیدند.
۳ – « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لا تَقْرَبُوا الصَّلاهَ وَأَنْتُمْ سُکارى حَتَّى تَعْلَمُوا ما تَقُولُونَ … » ( سوره ی نساء، آیه ی ۴۶). این آیه نیز در مدینه نزول یافته و پس از نزول آن. براى نماز از آشامیدن اجتناب مى کردند.
بعضى مفسران گفتند: در آغاز اسلام که خمر حرام نبود جماعتى خمر خوردند و مست شدند و نماز کردند خداى تعالى، این آیه فرستاد.
۴ – « یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ وَالأَنْصابُ وَالأَزْلامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطانِ فَاجْتَنِبُوه… » ( سوره ی مائده، آیه ی ۲۹). این آیه هم در مدینه نازل گردیده و حکم قطعى حرمت خمر از آن استفاده شده است .
پس از نزول آیه ی« إِنَّمَا الْخَمْرُ وَالْمَیْسِرُ… » به فرموده ی پیغمبر (ص) منادى در کوچه هاى مدینه ندا مى داد که خمر حرام شده است.
« نخستین چیزى که در باره ی تحریم خمر نزول یافته آیه ی « یَسْئَلُونَکَ عَنِ الْخَمْرِ… » بوده است چون این آیه فرود آمده، مردم حرمت خمر و قمار را دریافته و دانستند که اجتناب از « اثم » شایسته مى باشد لیکن از همه جهت راه بر ایشان بسته نیست.
« إِنَّما یُرِیدُ الشَّیْطانُ أَنْ یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَداوَهَ وَالْبَغْضاءَ فِی الْخَمْرِ وَالْمَیْسِرِ وَیَصُدَّکُمْ عَنْ ذِکْرِ الله وَعَنِ الصَّلاهِ فَهَلْ أَنْتُمْ مُنْتَهُونَ » (سوره مائده، آیه۲۹).
خداوند به اجتناب خمر امر فرمود و علل تحریم آن را برشمرد آن گاه پس از این که در آیات سه گانه ی یاد شده، به طورى که گفته شد، حرمت آن را یاد کرد، در این آیه خداوند یک رو و یک جهت به حرمت آن حکم فرموده است و این از آن رواست که خداى عزّ و جلّ چون اراده مى کند که فریضه اى را فرض نماید، به طور تدریج آن را به مردم مى رساند، تا توطین نفس کنند و خود را براى فرمان بردارى از اوامر و نواهى الهى آماده سازند و گر نه ممکن است آن را سنگین شمرند و از آن فرار کنند، پس تن به زیر بار اطاعت ندهند(شهابی، ۱۳۶۶، ص۲۸۰).
« إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ ، وَالدَّمَ ، وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ ، وَما أُهِلَّ بِه لِغَیْرِ اللَّه » اهلال براى غیر خدا، معنایش این است که حیوانى را براى غیر خدا مثلا براى بت ها قربانى کنند.
«فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ » یعنى کسى که ناچار شد از آن بخورد ، بشرطى که نه ظالم باشد، و نه از حد تجاوز کند، و دو کلمه «غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ » دو حال هستند، که عامل آن ها اضطرار است و معنایش این است که هر کس مضطر و ناچار شد در حالى که نه باغى است و نه متجاوز، از آن چه ما حرام کردیم بخورد، در این صورت گناهى در خوردن آن نکرده، و اما اگر اضطرارش در حال بغى و تجاوز باشد، مثل این که همین بغى و تجاوز باعث اضطرار وى شده باشند، در این صورت جائز نیست از آن محرمات بخورد.
« إِنَّ اللَّه غَفُورٌ رَحِیمٌ» این جمله دلیلى است بر این که این تجویز خدا و رخصتى که داده، از باب این بوده که خواسته است به مؤمنین تخفیفى دهد و گر نه مناط نهى و حرمت در صورت اضطرار نیز هست (علامه طباطبایی، بی تا، ص۶۴۳).
۴-۴- آیات مربوط با کافر بودن اهل کتاب
« اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَرُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ الله وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیَمَ وَما أُمِرُوا إِلَّا لِیَعْبُدُوا إِلهاً واحِداً لا إِله إِلَّا هُوَ سُبْحانَه عَمَّا یُشْرِکُونَ »(سوره ی توبه، آیه ۲۸ ). ( آنان روحانیون و تارکان دنیا در مذهب خود را خدایانى در برابر خدا و مسیح بن مریم اتخاذ کردند، در حالى که آنان مأمور نبودند، مگر به این که خداوند یگانه را بپرستند خداوندى که جز او خدایى نیست. پاک است خداوند از آن شرکى که آنان می ورزیدند. ) « لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قالُوا إِنَّ الله ثالِثُ ثَلاثَهٍ وَما مِنْ إِله إِلَّا إِله واحِدٌ » ( قطعاً کفر ورزیدند کسانى که گفتند: خداوند سوم آن سه چیز است در حالى که هیچ خدایى جز خداى یگانه وجود ندارد).
از این گونه آیات که مشرک بودن اهل کتاب از آن ها استفاده می شود، نمی تواند دلیلى بر شرک اصطلاحى در قلمرو ملل و نحل که عبارت است از بت پرستى یا آفتاب پرستى و غیره بوده باشد. زیرا أولا شرک یک معناى عمو می است که حتى به کسانى که در عبادتشان خود نمایى و ریا می کنند نیز شامل می شود، چنان که در روایات زیادى کلمه شرک براى ریا کنندگان به کار برده شده است. کلمه ی شرک مانند کلمه ی کفر است، چنان که کفر یک مفهوم عمو می است که به هر گونه پوشاندن حق و حقیقت اطلاق می شود، شرک نیز یک معناى عمو می دارد و در مواردى صدق می کند که زمینه ی اصلى خداشناسى و خدا پرستى است ولى از آن جهت که موضوع دیگرى، کوچکترین دخالتى در توجه روحى انسان به خدا پیدا کرده، مشمول شرک شده است(جعفری، ۱۳۷۷، ص۱۷).
۴-۵- آیات مربوط به حرمت اعیان نجسه
« إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَما أُهِلَّ بِه لِغَیْرِ اللَّه فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْه إِنَّ اللَّه غَفُورٌ رَحِیمٌ » (سوره بقره، آیه ۱۷۳).
خداوند تنها گوشت مردار و خون و گوشت خوک و آن چه نام غیر خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام کرده است ولى آن کس که مجبور شود در موقع ضرورت براى حفظ جان خود از آن بخورد در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نیست، خداوند بخشنده و مهربان است.
آیه براى روشن ساختن غذاهاى حرام و ممنوع و قطع کردن هر گونه بهانه چنین می گوید:(خداوند تنها گوشت مردار، خون، گوشت خوک و گوشت هر حیوانى را که به هنگام ذبح نام غیر خدا بر آن گفته شود تحریم کرده است) « إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَما أُهِلَّ بِه لِغَیْرِ اللَّه.»
و به این ترتیب سه قسمت از گوشت هاى حرام به اضافه ی خون که، بیش از همه مورد ابتلاى مردم آن محیط بوده است در این جا ذکر مى کند که بعضى پلیدى ظاهرى دارند و بر کسى مخفى نیست، مانند مردار، خون و گوشت خوک و بعضى پلیدى معنوى دارند مانند قربانی هایى که براى بت ها مى کردند.
انحصارى که از آیه با کلمه « انما » استفاده مى شود به اصطلاح « حصر اضافى » است، یعنى منظور بیان تمام محرمات نیست، بلکه هدف نفى بدعت هایى است که آن ها در مورد قسمتى از گوشت هاى حلال داشتند، و به تعبیر دیگر آن ها قسمتى از گوشت هاى پاکیزه و حلال را طبق خرافات و موهوماتى بر خود تحریم مى کردند، اما در عوض به هنگام کمبود غذا از گوشت آلوده مردار یا خوک و یا خون استفاده مى کردند! قرآن به آن ها اعلام مى کند که این ها براى شما حرام است نه آن ها و این است معنى حصر اضافى( شیرازی، بی تا، ص۵۸۳).
و از آن جا که گاه ضرورت هایى پیش مى آید که انسان براى حفظ جان خویش مجبور به استفاده از بعضى از غذاهاى حرام مى شود قرآن در ذیل آیه آن را استثنا کرده و مى گوید : ولى کسى که مجبور شود براى نجات جان خویش از مرگ از آن ها بخورد گناهى بر او نیست، به شرط اینکه ستمگر و متجاوز نباشد « فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْه.»
به این ترتیب براى اینکه اضطرار بهانه و دستاویزى براى زیاده روى در خوردن غذاهاى حرام نشود با دو کلمه « غَیْرَ باغٍ » وَ « لا عادٍ » گوشزد مى کند که این اجازه تنها براى کسانى است که خواهان لذت از خوردن این محرمات نباشند، و از مقدار لازم که براى نجات از مرگ ضرورى است تجاوز نکنند، باغ و عاد در اصل باغى و عادى بوده، باغى از ماده بغى به معنى طلب کردن است، و در این جا منظور طلب کردن لذت است و عادى به معنى متجاوز مى باشد، یعنى متجاوز از حد ضرورت.
تفسیر دیگرى براى جمله ی « غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ » ذکر شده است که با معنى اول تضادى ندارد، و ممکن است هر دو با هم در مفهوم آیه جمع باشند و آن این است که با توجه به اینکه یکى از معانى بغى ظلم و ستم است، منظور این است که اجازه ی خوردن گوشت هاى حرام مخصوص کسانى است که سفر آن ها سفر ستم و گناه نباشد، باید توجه داشت که اضطرار و اجبار معمولا در سفرهایى نظیر سفرهاى آن زمان حاصل مى شد که قافله ها در بیابان مى ماندند و یا راه را گم مى کردند.
بنا بر این اگر سفر، سفر گناه باشد گرچه آن ها ناچارند براى حفظ جان خود از غذاى حرام بخورند ولى گناهش در نامه عملشان نوشته خواهد شد، و به تعبیر دیگر این ستمگران براى حفظ جان خود واجب است به حکم عقل از این گوشت ها بخورند اما این وجوب از مسئولیت آن ها چیزى نمى کاهد، چرا که در مسیر غلط چنین اجبارى را پیدا کرده اند.
روایاتى که مى گوید این آیه در باره کسانى است که در راه قیام بر ضد امام مسلمین گام ننهند نیز اشاره به همین حقیقت است، چنان که در احکام نماز مسافر نیز وارد شده که حکم نماز شکسته تنها براى مسافرانى است که سفر آنها سفر حرام نباشد و لذا در ضمن روایات به جمله ی « غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ » براى هر دو حکم، استدلال فرموده اند حکم نماز مسافر و حکم ضرورت خوردن گوشت هاى حرام.و در پایان آیه مى فرماید : « إِنَّ اللَّه غَفُورٌ رَحِیمٌ.» ( خداوند غفور و رحیم است ) همان خداوندى که این گوشت ها را تحریم کرده با رحمت خاصش در موارد ضرورت شدید اجازه استفاده از آن را داده است(همان، ص۸۴۵).
« إِنَّما حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَالدَّمَ وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ وَما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ باغٍ وَلا عادٍ فَلا إِثْمَ عَلَیْهِ إِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ »(سوره بقره، آیه۱۷۳). (خداوند تنها گوشت مردار و خون و گوشت خوک و آن چه نام غیر خدا به هنگام ذبح بر آن گفته شود، حرام کرده است ولى آن کس که مجبور شود در موقع ضرورت براى حفظ جان خود از آن بخورد در صورتى که ستمگر و متجاوز نباشد، گناهى بر او نیست، خداوند بخشنده و مهربان است)
« إنَّما » از اَدات حصر است و دلالت دارد بر این که محرمات منحصر در این چهار چیز است : مردار، خون، گوشت خوک و ذبایحى قربانىهایى که براى بت ها مىشود و از این جهت اشکال شده که محرمات شرعیه بسیار است و وجه انحصار آنها در این چهار، چه چیز است؟ بعضى گفتند : مراد محرّم الاکل از اشیاء است و بعضى گفتند : مراد محرّم الاکل از حیوانات است، ولى هیچ یک از این دو گفتار صحیح نیست؛ زیرا محرّم الاکل از اشیاء بسیار است و هم چنین حیوانات غیر مأکول اللحم و اجزاى غیر مأکول از حیوانات مأکول اللحم بسیار است.
و تحقیق در جواب این است که انحصار راجع به طیّبات مذکور در آیه ی قبل است و چون امور مذکوره در این آیه به نظر عموم مردم طیّب ملایم با طبع است ـ اگر چه به حسب واقع از خبائث است ـ مىفرماید : همه طیّبات قابل اکل، خوردن آنها جایز است مگر این چهار چیز: « المَیْتَهَ » « میته » مقابل مذکّى است؛ یعنى هر حیوانى که بمیرد و شرایط تذکیه در آن نباشد ، خواه به مردن طبیعى باشد یا انحاى دیگر.
« وَ الدَّمَ » ؛ خون، خوردن آن مطلقاً حرام است، خواه خون حرام گوشت باشد یا حلال گوشت، دارای خون جهنده باشد یا نباشد، ولى نجاست آن منوط به این است که از صاحب نفس سائله باشد، و خون مانده در ذبیحه و در تخم مرغ، نجاست آن و حرمت خوردنش محل خلاف است و حق تفصیل است؛ خون پاک اگر حل شود، خوردن آن مانعى ندارد.
« وَلَحْمَ الْخِنْزِیرِ » ذکر نمودن خوک را در ضمن چیزهایى که خوردن آنها حرام است با این که حیوانات حرام گوشت بسیارند، براى این است که نصاری و پیروانش مىخورند و از آن لذت مىبرند و آن را برتر از همه حیوانات مىدانند(حسینی بحرانی، بی تا، ص۳۸۰).
« وَما أُهِلَّ بِهِ لِغَیْرِ اللّهِ » « اهلال » به معنى رفع صوت است و اهلال مُحرم، رفع صوت و بلند نمودن صداى او به تلبیه است و اهلال طفل هنگام ولادت، بلند کردن صدا به گریه است، و مراد در این جا ذکر نام غیر خداست بر حیوانى که ذبح مىکنند، از بت یا درخت یا غیر اینها که مورد پرستش مشرکین و بت پرستان است که هر گاه نام غیر خدا را هنگام ذبح ببرند، چنان چه، عادت بت پرستان بوده، خوردن آن ذبیحه حرام و در حکم میته است.
« فَمَنِ اضْطُرَّ »، یعنى کسى که « اضطرار » براى او در خوردن یکى از مذکورات پیدا شود، در صورتى که سرکش و متجاوز نباشد باکى بر او نیست، واضطرار یکى از آن نه چیز است که در حدیث رفع به سند معتبر از پیغمبر اکرم (صلىالله علیهوآله) رسیده و آن حدیث این است که فرمود:
« رُفع عن اُمّتی تسعه: الخطأ، و النسیان، و ما اُکرهوا علیه، و ما لا یعلمون، و ما لا یطیقون، و ما اضطُرُّوا، و الحسد، و الطَیره، و التفکّر فی الوسوسه فی الخلق ما لم ینطق بلسانه [بِشَفَه].»
و این حدیث از احادیث مشکله است؛ زیرا رفع این موضوعات به نفسه یقیناً مراد نیست؛ چون وجود آنها در میان امّت وجدانى و حسى است ، بلکه مراد ، یا رفع مواخذه بر آنها و یا رفع آثار آنهاست، آنهم رفع جمیع آثار مراد است یا رفع آثار مناسب هر کدام، و البته اگر بعض آثار مراد باشد، آثارى است که در رفعش امتنان بر امت باشد، نه آثارى که بر خلاف امتنان باشد؛ زیرا حدیث در مقام امتنان است(مجلسی، ۱۴۰۳ق، ص۳۰۳).
« رفع » به معنى برطرف نمودن و از بین بردن شىء ثابت است، ولى « دفع » به معنى جلوگیرى از ثبوت چیزى است که اقتضاى ثبوت دارد، و مراد از رفع در این حدیث، رفع شرعى است که به مقتضاى ادله و قواعد اولیه ثابت است، ولى شارع از روى امتنان و تفضل رفع فرموده و توهّم این که اختصاص به این امت نسبت به مجموع من حیث المجموع است و گرنه بعضى از آن ها از سایر امت ها هم برداشته شده، بلکه به حکم عقل مرتفع گردیده است، فاسد است، بلکه هر یک یک آن ها حتى خطا و نسیان و اضطرار رفعش نسبت به سایر امم به طور اطلاق معلوم نیست؛ زیرا اگر از راه مسامحه در حفظ باشد یا امتناع به اختیار ، مواخذه مانعى ندارد و عقل هم حکم به رفع نمىکند(شیخ صدوق، ۱۳۸۲، ص۴۵۵).
« خطأ » مقابل عمد است؛ یعنى کارى که انسان بدون قصد انجام دهد.« نسیان » فراموشى است؛ یعنى چیزى از خاطر انسان برود.
« و ما اُکرهوا علیه »، عملى است که بر خلاف میل و اختیار انسان واقع شود و آدمى مجبور باشد.
آخرین نظرات