ارزشهای اجتماعی، سنتها، هنجارهای اجتماعی، قواعد اخلاقی، ریشه ها و مبانی حقوق هستندو مفهوم نزدیک به مبانی، منابع است و منابع همان قواعد دارای ضمانت اجرا میباشد.[۵۹] یک نظام حقوقی کارآمد نظامی حقوقی است که فاصله بین مبانی و منابع آن کم باشد. یعنی هر چه قواعد دارای ضمانت اجرا از ارزشهای اجتماعی و هنجارهای عمیق تر نشأت گرفته باشد، کارآمدی آن برای نظام اجتماعی بیشتر خواهد بود ولی هر چه فاصله بین مبانی و منابع بیشتر باشد گسست بین این دو بیشتر خواهد بود و خروجی آن برای نظام حقوقی نامطلوب تر است. نقطه اتّصال میان مبانی و منابع را «اصول» گویند.لازم به ذکر است که اصول کلّی حقوق بین الملل همان اصول کلی حقوق است که از آن جمله می توان به اصل وفای به عهد، اصل جبران خسارت ناروا، اصل احترام به حقوق مکتسبه و… را نام برد. [۶۰] «اصول» ، مابعد «مبانی» و ماقبل «منابع» واقع میشوند لذا هر اصلی که در یک نظام حقوقی به کار می رود ریشه در ارزشها و هنجارهای اجتماعی و اخلاقی دارد. لذا اصول حقوقی ایجاد کننده قواعد حقوقی هستند. جنس «اصول» از جنس «مبانی» است و در عین حال ممکن است در «منابع» نیز ذکر شوند.
۱-۳-موضوعات درونی حقوق
مباحث و موضوعات درونی حقوق عبارتند از[۶۱]:
۱٫ ماهیت قاعده حقوقی، منشاء قاعده حقوقی، تفاوتهای قاعده حقوقی با مفهوم خط و مشی. مثلا در قانون اساسی ایران تعیین سیاستهای کلّی نظام را از اختیارات رهبر دانسته اند، حال سوال این است که ماهیت این سیاستهای کلّی چیست؟ آیا این ها خط و مشی هستند؟ قاعده حقوقی هستند یاچیز دیگری؟
۲٫ بحث از خود نظام حقوقی، چگونگی شکل گیری یک نظام حقوقی، عناصر متمایز کننده یک نظام حقوقی مانند نظریه حقوقی محض هانس
کلسن یا رویکرد پوزیتیویستها به حقوق در همین راستا قابل تحلیل است.
۳٫ استدلال حقوقی، منطق حقوقی مانند مسئله د ادرسی در دادگاه ها.
۴٫ تفسیر حقوقی که جزو مباحث بیرونی حقوق است.
۵٫ بحث حقهای قانونی وحقهای اخلاقی.
۶٫ کارکردهای حقوق،مواردی چون نظم بخشی وتامین قسط و عدل از مباحث کارکردی و درونی حقوق است.
۷٫ مداخله دولت درحیات سیاسی و اجتماعی مردم
۲-۳- موضوعات بیرونی حقوق[۶۲]:
۱٫ ماهیت تکلیف حقوقی
۲٫ رابط حقوق واقتصاد و توجهی اقتصادی قاعده حقوقی؛
۳٫ بحثهای فمینیستی که بیانگر تاثیر قاعده ی حقوقی است.
در فلسفه حقوق دو مکتب حقوقی وجود دارد[۶۳]:
۱٫ مکتب حقوق طبیعی فطری؛
۲٫ مکتب حقوق تحققی (موضوعه).
مکتب حقوق طبیعی به لحاظ تاریخی مقدّم بر مکتب حقوق موضوعه است و دارای سه شاخه میباشد:
الف: الهی (فطری)، تومس آکویناس.
ب: کیهانی(طبیعی)، هوگو گروسیوس هلندی.
ج: حقوق طبیعی با مفهوم انسانی، امانوئل کانت آلمانی.
از منظر حقوق طبیعی گرایان قواعد حقوقی ریشه در ارزشهای ما قبل حقوقی دارد و محاط در ارزشهای ما قبل حقوقی است و حقوق محصول ارزشهاست و به طور کلی مفاهیم مورد بحث در حقوق طبیعی بیشتر ما قبل حقوقی هستند، در حالی که در حقوق موضوعه این حقوق است که ارزشها را ایجاد میکند. (حقوق خلق ارزشهاست) مباجث مطرح در حقوق طبیعی به قرار ذیل است:
۱٫نظریه های حق (فلسفه حق)
۲٫ نظریه های اخلاق(فلسفه اخلاق): الف. نسبی گرایی اخلاقی. ب. اخلاق الهی یا نظریه فرمان الهی. ج. اخلاق فضیلت مدار. د. اخلاق سود مدار یا فایده گرایی. ه. اخلاق حق مدار
۳٫ نظریه های عدالت(فلسفه عدالت) الف: عدالت به معنای انصاف. ب: نظریه عدالت هایک.
حقوق موضوعه: در این مکتب آرای اندیشمندانی همچون جان آستین، هارت، هانس کلسن، همراه با نظریه های دولت(ملی – مدرن)، حکومت قانون و مکاتب پراگماتیسم،رئالیسم، فیمینیسم و.. قابل مطالعه وملاحظه است.
امروزه حوزه های جدیدی از فلسفه حقوق قابل طرح است: حقوق اداری بینالمللی و توجه به حوزه اداره سازمان های بین لمللی، اصل قانونی بودن، اصل انتظارات مشروع، اصل ثبات، اصل پاسخگویی، الزام به ارائه دلایل، دادرسی منصفانه و …
متدولوژی حقوق بین الملل مربوط به حوزه علم حقوق بین الملل می شود ونه به حقوق بین الملل موضوعه . علم حقوق بین الملل رامعمولاً یک علم هنجاری یا دستوری[۶۴] قلمداد میکنند حال آنکه در واقع چنین نیست. حقوق به طور کلی و به خودی خود جنبه دستوری دارد زیرا آنچه را که بایدوجود داشته باشد توصیف میکند اما«علم حقوق» به دنبال تحصیل دانش است. موضوع «علم حقوق» به طورکلی مطالعه و بررسی قواعد وپدیدارهای حقوقی است اما یک «علم دستوری یا هنجاری» نیست.[۶۵]
بخش دوم
روش شناسی حقوق بین الملل
در ساحت هستی شناسی و معرفت شناسی
فصل اول
هستی شناسی حقوق بین الملل
بند اول – کلیّات
چنان که در بخش پیش نیز گفته شد ابتدا باید وجود موضوعی را اثبات کرد وسپس مدّعی معرفت و روش های معرفت شناسی آن شد؛ به بیان دقیق تر برای رفتن به سراغ معرفت شناسی آن علم ابتدا باید از هستی شناسی[۶۶] آن علم گذر کرد[۶۷]. چنان که برخی «علم کلام» را فاقد وجاهت علم بودن می دانند چرا که استدلالات آن عقلی نیست و مبتنی بر حسن و قبح است؛ به نظر نگارنده همین مشکل در خصوص «روانشناسی» غربی نیز مصداق دارد که انسان را همچون دستگاهی میداند که شرطی می شود و در برابر محرکی خاص، واکنشی خاص نشان میدهد؛ حال آنکه اگر انسان را «روح» بدانیم هر انسانی حکم خاص خود را دارد و قواعدی که روانشناسان غربی برای تیپ های مختلف شخصیّتی تعریف کردهاند درهم می ریزد.
آخرین نظرات