بالاخره در دهه ۱۹۴۰ رالفتایلر[۵۰] کتاب اصول اساسی برنامه ریزی درسی خودش را منتشر نمود. این کتاب کوچک بر اساس نظرات دیویی[۵۱]، چارتر[۵۲]، راگ[۵۳]، بد[۵۴]، مطالعه ۸ ساله سیلز و سایر منابع برنامه ریزی درسی تاًلیف شد، تایلر نظر دیویی در مورد موازنه میان موضوع، یادگیرنده و جامعه را به عنوان پایه های برنامه ریزی درسی مورد تأکید قرار داد. در دهه ۱۹۵۰ یکی دیگر از کتابهای خلاصه در مورد برنامه درسی با نام«مبانی برنامه ریزی درسی» نوشته اسمیت، استنلی و شورز منتشر شد، در این کتاب توجه بیشتر به جامعه است. از نظر یک آمریکایی، مشکل اساسی به زودی خود را نشان میدهد، مهمترین مسأله تأثیرگذار در امر برنامه درسی در دهه ۱۹۵۰ فرستادن«اسپوتنیک[۵۵]»روسها به فضا بود. که این امر آموزش و پرورش آمریکا را از نظر بسیاری از آمریکاییان به خاطر برتری یافتن روسها در تسخیر فضا زیر سؤال برد. بدین جهت، کارشناسان صاحبنظر متعدد آموزش و پرورش از سراسر آمریکا برای بحث در مورد این معضل دعوت شدند. بعد از فرستاده شدن اسپوتنیک روسها به فضا، با وجود توجه برونر به نیازها و علایق فردی یادگیرنده، عملاً هدف و سوگیری برنامه های درسی در آمریکا در جهت ارائه و کسب دانش مورد نیاز جامعه و مقاصد سیاسی جامعه هدایت شد. در این زمان نه تنها محتوای علمی برنامه ها مورد نظر بود، بلکه تحقیقات علمی بر برنامه ریزی درسی مدارس و برنامه تربیت معلم سایه افکند.
همچنین در دهه ۱۹۶۰ فکر تأسیس مدارس جامع به عنوان مدارس حرفهای مطرح شد. کوششهای جیمزبرایانکوتانت[۵۶] (۱۹۵۹). در جهت اینکه آیا دبیرستانهای آمریکایی می توانند نیازهای اجتماعی دانش آموزان را برطرف کنند، با کمک مالی بنیاد کارنگی به تغییر مدارس متوسطه آمریکایی بهشکل امروز منجر شد.
در دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ تلاشهایی در جهت ایجاد تعادل در جامعه صورت گرفت. اما با وجود این مشکل فقر همچنان ادامه داشت و این امر بهخصوص در آموزش و پرورش روستایی نمایانتر بود. دهه ۱۹۸۰ روشهای جدیدی را در تحقیق کیفی برای حل پیچیدگیهای مشکلاتی از این دست به همراه آورد. همچنین این دهه نظر محافظه کارانهای را نیز به همراه داشت که معتقد بود، در هر امر باید به اصول آن مراجعه شود، همزمان با آن نظر دیگری مطرح شد که برای رفع بحران و وحشیگری اجتماعی نیاز به اخلاق و مذهب در برنامه های درسی را متذکر شد. پیشرفتهای تکنولوژیکی که در قرن بیستم شروع شده بود، با انقلاب کامپیوتر در دهه ۱۹۸۰ به اوج خود رسید. اقتصاد بحران زده توجه بیشتر به آموزش و پرورش و برنامه درسی و برنامه ریزیدرسی را طلب میکرد. در گزارشهایی که توسط اعضای«کمسیون عالی پژوهش در سالهای ۱۹۸۳ تا ۱۹۸۵ تهیه شده بود، تأکید بر تهیه برنامه های درسی برای مدارس بود که بتواند با نیازهای جامعه مرتباً در حال تغییر هماهنگ باشد. آنچه گذشت مبین تاریخ وسیع برنامه درسی و برنامه ریزی درسی میباشد که قدمت تاریخی آن به قدمت تاریخ بشر میباشد، مطالعه تاریخی روند این بضاعت علمی را برای برنامه ریزان و علاقهمندان به وجود میآورد تا با بینش عمیقتر و توجه به گذشته به طراحی برنامه ریزی برنامه درسی بپردازد، در غیر اینصورت دچار برنامهروزی خواهد شد، و باعنایت به این تاریخ گذشته، برنامه درسی همیشه تحت فشار مسائل زمان حال قرار خواهد گرفت (قورچیان، تنساز، ۱۳۷۴).
با توجه به تاریخچه آموزش و پرورش پیش از نیمه دوم قرن بیستم، نظامهای تربیت معلم در ساختارهای سنتی خود به طور مشابه با کم و بیش تفاوتهایی از الگوههای متداول کشورهای اروپایی پیروی میکردند. ساختار کلی این الگوها منحصر به آموزشکدهها یا واحدهای آموزشی به نام دانشسرا یا کالجهای تربیت معلم در کشورهای گوناگون جهان، با اعتبارات علمی آموزشی متفاوت بود. در اواخر قرن نوزدهم و نیمه اول قرن بیستم، برخی از کشورهای اروپایی مانند بریتانیا، آموزشکدههایی در دانشگاهها دایر میکردند تا در کنار دانشکده های علوم تربیتی صرفاً به پرورش کارآموزان برجسته و با استعداد دانشسرا بپردازند یا به آنان آموزشهایی ویژه بدهند. اما بررسی اسناد و کتابهای موجود در کشورهای پیشرفته این واقعیت را روشن میکنند که آموزش و پرورش تا اواسط قرن بیستم بیراهه رفته و میان آموزش و زندگی شکاف عمیق به وجود آورده است، لذا در آغاز ربع پایانی قرن بیستم، جهانیان دریافتند که آموزش و پرورش نباید فارغ از وافعیتهای زندگی باشد. این درک از مفهوم آموزش و پرورش سبب پیریزی نظام آموزشی شد که در آن معلم پایه و شالوده آموزش بود.
برنامه درسی آموزش عالی
برنامه های درسی آموزش عالی از جمله عوامل و عناصری هستند که در تحقق بخشیدن به اهداف آموزش عالی نقش بسزایی دارند. از اینرو، برنامه های درسی که قلب دانشگاهی بهشمار میآیند، آیینه نقشها و اهداف آموزش عالی و شایسته توجه دقیق هستند (آلتباخ[۵۷]، ۱۹۸۸). باتوجه به رسالتها، اهداف و نقش آموزش عالی در عصر حاضر، برنامه های درسی باید اصلاح و بازنگری شوند. به طوری که (استارک[۵۸]، ۱۹۹۷) اظهار می کند، تغییر و اصلاح برنامه های درسی در کشورها و دانشگاه های پیشرفته جهان مطابق تحولات صورت میگیرد. چنین تغییری به نظام آموزش عالی کمک می کند تا نیازهای مبتلابه جامعه را برآورده سازد. تغییرات برنامه درسی باید در خدمت اصلاح برنامه ریزی درسی دانشگاهی و موجب اثربخشی آن ها شود. آموزش عالی قانوناً عهدهدار سیاستگذاری، برنامه ریزی و اجرای سیاستها و برنامه های توسعه آموزش عالی کشور است(توکل، ۱۳۷۸). در نظامهای رشتهای در آموزش عالی، همواره با دو گرایش پویا و ظاهراًً متضاد روبهرو هستند. از یکسو، دانش محض، خود بعلت رشد سریع و فزاینده دچار انشعابهای متوالی گردیده است و مرتباً به پیدایش تخصصهای ظریف میانجامد. از سوی دیگر، تحولات عظیم اجتماعی، سیاسی، جمعیتی و اقتصادی، همچنین گسترش روزافزون تکنولوژی و دگرگونیهای متوالی در مشاغل و نیازهای حرفهای، به پیدایش آفاق جدیدی از مشارکتهای میان رشتهای و درهم تنیدن نظامهای رشتهای و ظهور آن ها بهگونه ای جدید منجر می شود. بدیهی است که به موازات اینگونه تحولات مستمر، دگرگونیهای پیدرپی در ساختار برنامه های درسی، کیفیت مسئولیت ها و حتی نام گروههای آموزشی و اصول ارزشیابی درونی دانشگاه ها رخ می نماید (خلخالی، ۱۳۷۳).
آخرین نظرات