مشکلات زندانیان زن پس از آزادی از زندان چیست؟
آیا زندانی زن در گذشته نیز سابقه زندانی شدن داشته است؟
آیا زندانی زن در گذشته رفتارهای انحرافی داشته است؟
قبل از محکومیت زندانی با چه افرادی رابطه داشته است؟
در دوران محکومیت چقدر توانسته با دوستان گذشته خود در زندان تماس داشته باشد وآیا آنها با وی ملاقات داشته اند؟
در دوران محکومیت چقدر توانسته با زندانیان ارتباط برقرار کنند و این ارتباط از چه نوعی است؟ (فقط در حد سلام و علیک یا ارتباط عمیق)
خانواده زندانی چقدر در گذشته از کارهای او آگاه بودند؟
اگر زندانی متأهل است شیوه برخورد همسرش با او چگونه بوده است؟(در دوران محکومیت)
اگر فرزند دارد آیا فرزندان از وضعیت او مطلع بوده اند؟
نحوه برخورد خانواده (پدر،مادر، خواهر و برادر) با زندانی در زمان دوران محکومیت چگونه بوده است؟
نحوهبرخورد خانواده ( پدر،مادر و … ) با زندانی پس از آزاری چگونه بوده است؟
بعد از آزادی چقدر توانسته یا خواسته با دوستان گذشته ارتباط برقرار کند؟
اگر قبل از زندانی شدن زندانی در محیط اجتماعی مشغول به کار بوده آیا پس از آزادی نیز به آن محیط بازگشته است؟
رفتار همسر زندانی پس از آزاد شدن با وی چگونه است؟
رفتار فرزندان پس از آزادی با وی چگونه است؟
رفتار فرزندان در دوران محکومیت با وی چگونه است؟
همسایگان و افرادی که در یک منطقه زندگی میکنند چقدر از جرم او مطلع بوده اند و چگونه با وی رفتار میکنند؟
آیا خانواده زندانی پس از زندانی شدن او تغییر مکان دادهاند و از این مسأله اظهار ناراحتی میکنند؟(به لحاظ آبروی اجتماعی)
آیا زندانی به طور کلی توانسته به محیط خانواده باز گردد یا فقط به محیط دوستان بازگشته است؟
اگر زندانی قبل از محکومیت در محیط اجتماعی مشغول به کار بوده همکاران با وی چگونه برخورد کرده اند؟
مورد اول
نام رم : ز
جرم : قتل عمد
مدت محکومیت : ۲ سال
سابقه محکومیت : ندارد
در حال اسباب کشی هستند اوضاع کاملاً بهم ریخته است.سراغ مددجو را میگیرم تا از او راجع به روزهای بعد از زندان بپرسم.متوجه قصدم که میشود، واکنش عصبی نشان میدهد. میگوید : دلم نمی خواهد راجع به آن روزها صحبت کنم. و هیچ حرفی برای گفتن ندارم.الان هم در حال اسباب کشی هستیم و کلی کار در خانه دارم.او را اراضی میکنم که وقتش را نمیگیرم و سریع شروع به صحبت میکند تا به ادامه کارهایش برسد.
«اوضاع خانه را که میبینید .خودم تنها و این همه مسئولیت زندگی که همه بر عهده خودم است.البته فرزندان خوبی دارم.که آنها هم تنهایم نمیگذارند و کمکم میکنند .از ابتدای زندگی و از آن زمانی که به یاد دارم همیشه بر سر هر مسألهای با همسرم بگو مگو داشتیم با اطرافیان خوب بود و اهل معاشرت و صحبت اما در خانه که می آمد تمام عصبانیتش را بر روی من و بچه ها خالی میکرد و تا میتوانست کتک کاری میکرد.آن شب وحشیانه به سمت من و بچه ها حمله کرد.و …»
به همراه دختر و پسرم به جرم قتل همسرم زندانی شدیم و بعد از ۲سال بچه ها تواستند رضایت پدر همسرم را با دادن دیه جلب کنند و او را راضی کنند که حکم آزادی مرا بدهد.خدا از سر تقصیراتش نگذرد که باعث شد به اجاره نشینی بیفتیم با تنفر از خانواده همسرش صحبت میکند و هیچ علاقه ای در وجودش موج نمی زند.
«انگار اصلاً با ما نسبت فامیلی ندارند هرچند خودم این نسبت را قطع کردم اما فرزندانم که حکم نوه هایش را دارند.نسبت به آنها هم بی تفاوت هستند و حتی سراغی از ما نمیگیرند.شوهرم به بهانه مأموریت هر شهری که می رفت یک زن صیغه ای برای خودش پیدا میکرد و هیچ علاقه ای به خانواده نداشت.بچه ها همیشه با خودم بودند و به پدرشان وابستگی نداشتند.»
صحبت را قطع میکند و به دنبال کارهای عقب افتاده اش می رود وبیان میکند که: «نگران کارهای خانه هستم با دخترم صحبت کنید من، مجدداً برمی گردم.»
اما چهره اش چیز دیگری را نشان میدهد. چشمانش پر از اشک شده و با بغض نمیتواند صحبت کند.شاید نمی خواهد بچه هایش متوجه نگرانیش شوند که به دختر می سپارد و می رود.
دخترش ادامه میدهد :« زمانی که مادر و خواهر و برادرم در زندان بودند چند ماهی را به خانه خواهر بزرگم رفتم. اما آنجا هر چه داشتیم توسط خواهرم گرفته شد و بعد از ۲ ماه به بهانه اختلاف با همسرش ما را به خانه خودمان فرستاد. به دنبال حقوق بازنشستگی پدرم رفته و توانستم برای خودم و برادر دیگرم که در خانه بود حقوق را زنده کنم.ولی به خواهر و مادر و برادرم که در زندان بودند، حقوقی تعلق نمیگیرد(براساس قانون اگر فرزندی پدر و مادر خود را بکشد از ارث ، محروم خواهد شد.)
کمی از فشار مالی کاسته شده چون در حال تحصیل بودم نمیتوانستم کار بکنم و مجبور بودم به اوضاع خانه برسم و پیگیر کار مادر و بقیه باشم. همسایه ها در نبود مادر برای او دعا میکردند که اعدام نشود و لااقل سایه او بالای سرمان باشد و همه هر طور که میتوانستند ازما حمایت میکردند .بعد از انجام یک معامله پا یا پای خانه به پدر بزرگم واگذار شد و توانستم حکم رضایت و آزادی مادرم را بگیریم.»
مادر می آید و دختر را به دنبال کاری می فرستد و خود ادامه میدهد:
فعلاًفشار مالی سختی را تحمل میکنم اما نمی دانم آینده دو دخترم با کاری که کردیم چه میشود.هر دو به سن ازدواج رسیده اند اما مطمئن نیستم که خواستگار خوبی داشته باشند. در این محله از ترس اینکه بفهمند قتل کرده ام و پشت سر خودم و فرزندانم حرفهایی بزنند با همسایگان جدید هیچ ارتباطی ندارم و حالا هم بعداز یکسال اجاره نشینی به جایی دیگر می روم که با من ناآشنا باشند. به جز دخترم زمانی که در زندان بودم کس دیگری به ملاقاتم نمی آمد.خانوادهام نسبت به کاری که انجام داده هیچ واکنشی نشان ندادند.شاید از اینکه خودشان عامل بدبختی و ازدواج من با این مرد بودند هیچ نمیگویند ومرا راحت گذاشته اند ولی خیلی کم با آنها رفت و آمد میکنم و به کلی با هیچ کس معاشرت نداریم و بیشتر تنها هستیم و به کسی اعتماد نداریم.
پشیمانم از اینکه چرا به تنهایی جرم را به عهده نگرفتم و اجازه دادم که پسر نوجوانم با سن کم به زندان بیاید و تا حدودی سرنوشتش و آینده اش را تغییر دادم.
از بودن دراین جامعه هم برای دخترانم و هم پسرانم خصوصاً پسرم که تجربه ای هم کسب کرده احساس نگرانی میکنم وهیچ احساس امنیت و حمایتی ندارم و همیشه سعی میکنم با فرزندانم یکجا باشم تا خطری تهدیدشان نکند.
مورد دوم
نام : س ـ ا
جرم : همدستی در قتل عمد
مدت محکومیت: ۱۸ ماه
سابقه محکومیت : ندارد.
سن : ۲۲ سال و مجرد
در حالی که با مادر و خواهرش مشغول صحبت کردن بودیم از محل کارش برمی گردد و بدون اینکه خستگی اش بر طرف شود بعد از فهمیدن موضوع آرام شروع به صحبت میکند.
« از زمانی که به یاد می آوردم همیشه نسبت به پدر احساس دوری و تنفر داشتم زمانی را که در مأموریت بود و با زنان صیغه ای می گذراند برای ما بهترین زمان بود که از او دور باشیم واو را نبینیم و به تنهایی زندگی کردن در کنار مادر عادت کرده بودیم.وجودش برایمان فقط مملو از عذاب و نگرانی بود. همیشه از آمدنش ترس داشتیم.هر بار که می آمد سوغاتش فحاشی و کتک بود انگار رحم و مروت در دلش وجود نداشت.
خیلی تصادفی آن حادثه اتفاق افتاد (خواهرش صحبت او را قطع میکند و میگوید که علت قتل را توضیح داده ایم و تو نمی خواهد اشاره کنی و می فهمم که در حال پنهان کردن چیزی هستند و از ترس برملا شدن خواستند که با هم یک صحبت باشند.) .
وارد محیط زندان که شدم خودم را تنها احساس می کردم.مطمئناً کسی که برای اولین بار می آید هیچ پناهی را احساس نمیکند اما بقیه که چند سابقه دارند با ورود به زندان به سراغ هم بندی خود می روند.و بعد از مدتی با مادرم به یک بند آمدیم. خیلی می ترسیدم از اینکه نام زندانی را با خود یدک می کشم و ازاینکه بیرون از زندان چه چیزی در انتظارم است. مطمئن بودم دیگر هیچکس به عنوان یک دختر ساده و پاک و آرام به من نظر نخواهد داشت بلکه هر کس بنا به تصورش در رابطه با من فکر خواهد کرد .فقط ۱۸ سالم بود و برای آمدن و تجربه کردن زود بود بعد از گذراندن دروان محکومیت به خانه برگشتم.به نظرم آمد که هیچ چیز تغییر نکرده و برخورد همه همان طور که بوده است. آنهایی که از قبل هم رفتارشان خوب بود همانطور بودند آنهایی هم که مثل خانواده پدرم رفتار خوبی نداشتند و زیاد با هم ارتباط نداشتیم بدتر از گذشته شده بود. دلم می خواست درس بخوانم و دانشگاه بروم.اما روحم خسته بود و نمیتوانستم خودم را با درس خواندن مشغول کنم. از طرفی مادرم هنوز در زندان بود و باید از نظر مالی کمک خرج می شدم. به همین دلیل به دنبال کار رفتم.در شرکتهای خصوصی کار پیدا کردم و مشغول شدم .بعداز یکسال برای تمدید قرار داد از شرکت بیرون آمدم و دنبال حقوق بیشتر در شرکتی دیگر کار کردم. » در پاسخ به سؤال اینکه همکارانش از سابقه محکومیتش خبر دارند، در حالی که مرتب تکان می خورد و این پا و آن پا میکرد گفت: «برایم مهم نیست که بفهمند اما تا به حال متوجه نشدهاند» (شاید به همین دلیل است که هر سال در یکجا کار میکند) در حال صحبت کردن هستیم که مادرش می آید و خواهش میکند آرام صحبت کنیم تا همسایه ها متوجه نشوند.
مرتب و پشت سر هم صحبت نمیکند و هیچ انسجامی در کلامش نیست. در رابطه با دختران فامیل میگویدکه «با تأخیر توانستم به آنها بقبولانم که تغییری نکرده ام و آنها هم با تأخیر مرا پذیرفتند.»
از محیط بیرون و اجتماع ترس دارم با اینکه همیشه سعی کرده ام سرم به کار خودم باشد باز هم از نبود یک حامی و یک پناه که مطمئناً در هر خانوادهای پدر عهده دارش است بی نصیبم ولی می دانم که بودن پدر هم هیچ کمکی نمیکرد زیرا او مسئولیتی در قبال من و دیگران در وجودش حس نمیکرد.
نسبت به دختران هم سنش خیلی ساده و بی آرایش دیده میشود و پوششی معمولی دارد و به جای اینکه نسبت به اقتضای سنش پر از هیجان و شادی باشد دارای روحیه انزواطلبی است و خیلی آرام و سرد نسبت به هر چیزی سخن میگوید.
مورد سوم
نام :ش ـ م
جرم : خرید و فروش مواد مخدر
مدت محکومیت : ۵ سال
سابقه محکومیت : ۲ بار
سن : ۳۶ سال
نزدیک ظهر است که به خانه شان میرسیم. از شهر خیلی دور است و در محله ای سکونت دارد که بیشترشان زابلی هستند .با سبدی پر از نان از دور می آید .با مهربانی به خانه دعوتمان میکند خانه ای با دو اتاق کوچک که با مادر و تعدادی از بچه های خواهر و برادر همسر زندگی میکنند.
چهره ای زیبا دارد و زیر بار این همه مشکل خود را نشان میدهد.
آخرین نظرات