دیگر آدمى نداى عقل خویش را نمىشنود، در برابر چراغ عقل گرد و غبار و دود و مه ایجاد مىکنند، دیگر چراغ عقل نمىتواند پرتوافکنى کند. فى المثل ما که در این فضا الآن نشستهایم و مىگوییم و مىشنویم و مىبینیم، به حکم این است که یک نفر سخن مىگوید و دیگران سکوت کردهاند، چراغها نور مىدهند و فضا هم صاف و شفاف است. ولى اگر در همین فضا با این یک نفر سایرین هم هرکس براى خودش حرفى بزند و با صداى بلند آوازى بخواند بدیهى است که حتى خود گوینده هم نداى خود را نخواهد شنید، و اگر این فضا پر از دود و غبار باشد کسى کسى را نخواهد دید. این است که گفتهاند:
حقیقت سرایی است آراسته هوا و هوس گَرد برخاسته
نبینی که هر جا که برخاست گرد نبیند نظر گرچه بیناست مرد
پس این گونه هواها و هوسها اگر در وجود انسان باشند تأثیر عقل را ضعیف می کنند ، اثر عقل را خنثی
می کنند، و به تعبیر دیگر این هوا و هوس ها با عقل آدمی دشمنی می ورزند . در حدیث است که امام صادق علیه السلام فرمود:
«الْهَوى عَدُوُّ الْعَقْلِ» .هوا و هوس دشمن عقل است.
و قوای معنوی انسان به حکم تضاد و تزاحمی که میان بعضی با بعضی دیگر است در یکدیگر تأثیر مخالف می کنند و تقریباً اثر یکدیگر را خنثی می کنند ، و به عبارت دیگر با یکدیگر دشمنی و حسادت می ورزند . از آن جمله است دشمنی هوا و هوس با عقل .
از همین جا معنای تأثیر تقوا در تقویت عقل و ازدیاد بصیرت و روشن بینی روشن می شود . تقوا نه سوهان است و نه سنباده و نه روغن چراغ . تقوا دشمنِ دشمن عقل است ، لز نوع سومِ دوستانی است که علیه السلام فرمود : وَ عَدُوُّ عَدُوِّکَ . ملکه تقوا که آمد ، دشمن عقل را که هوا و هوس است رام و مهار می کند ، دیگر نمی گذارد اثر عقل را خنثی کند ، گرد و غبار برایش به وجود آورد ، پارازیت ایجاد کند . پس معلوم شد که تقوا واقعآً تأثیر دارد در طرز تقکر و طرز قضاوت انسان ، ولی نوع تأثیرش این است که جلو تأثیر دشمن را می گیرد و از این راه دست عقل را باز می کند و به وی آزادی می دهد : عِتقٌ مِن کُلِّ مَلَکَهٍ. ( مطهری ، ۱۳۷۸،ج۲۳، صص۷۱۸ – ۷۱۵ )
س )تربیت از نظر استاد مطهری
تربیت عبارت است از پرورش دادن، یعنى استعدادهاى درونىاى را که بالقوّه در یک شىء موجود است به فعلیّت درآوردن و پروردن. و لهذا تربیت فقط در مورد جاندارها یعنى گیاه و حیوان و انسان صادق است و اگر این کلمه را در مورد غیرجاندار به کار ببریم مجازاً به کار بردهایم، نه اینکه به مفهوم واقعى، آن شىء را پرورش دادهایم؛ یعنى یک سنگ و یا یک فلز را نمىشود پرورش داد آنطور که یک گیاه یا یک حیوان و یا یک انسان را پرورش مىدهند. این پرورش دادنها به معنى شکوفا کردن استعدادهاى درونى آن موجودها است که فقط در مورد موجودهاى زنده صادق است. و از همین جا معلوم مىشود که تربیتباید تابع و پیرو فطرت، یعنى تابع و پیرو طبیعت و سرشت شىء باشد. اگر بنا باشد یک شىء شکوفا بشود، باید کوشش کرد همان استعدادهایى که در آن هست بروز و ظهور بکند. اما اگر استعدادى در یک شىء نیست، بدیهى است آن چیزى که نیست و وجود ندارد، نمىشود آن را پرورش داد .( مطهری ، ۱۳۷۸، ج۲۲، صص ۵۵۲ – ۵۵۱)
ع ) اخلاق از نظر استاد مطهری
اخلاق لغتى است شایع در زبان همه مردم و بلکه همه مردم دنیا؛ به هر زبانى لغتى معادل این لغت هست؛ پس همه اخلاق را و قهراً ضد اخلاق را مىشناسند، احتیاجى به تعریف ندارد. ولى اتفاقاً اخلاق مانند بسیارى از چیزهاى دیگر شبیه خودش، از آن چیزهایى است که در عین اینکه در زبان همه مردم دایر است و همه مردم خیال مىکنند که آن را مىشناسند و مىتوانند تعریف بکنند، از مشکلترین لغات است براى تعریف کردن.
اختلاف نظرها در تعریف اخلاق که اخلاق چیست، تا اندازهاى از جهان بینىهاى مختلف سرچشمه مىگیرد؛ یعنى بینش هر مکتبى درباره جهان یک نوع سیستم اخلاقى در آن مکتب الهام مىبخشد و پیشنهاد مىکند. مکتب مادى قهراً نوعى اخلاق پیشنهاد مىکند، پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله جملهاى دارد ، جمله معروف این است که پیغمبر اکرم فرمود: بُعِثْتُ لِاتَمِّمَ مَکارِمَ الْاخْلاق من مبعوث و برانگیخته شدهام براى اینکه اخلاق کریمانه را، اخلاق مکرمتى را، اخلاق مکرمت مآبانه را تکمیل کنم. کلمه تکمیل و تتمیم
مىرساند که پیغمبر مىخواهد بگوید نه فقط من که پیغمبر خاتم هستم رسالت مکرمت اخلاقى در میان دارم، انبیاى گذشته هم هرکدام به نوبه خود چنین رسالتى داشتهاند، آنها هم براى چنین هدفى آمدهاند؛ ولى من آمدهام کار نیمه تمام آنها را به پایان برسانم (ختم نبوت) براى اینکه من در عصر و زمانى و در شرایطى آمدهام که آنچه به وسیله وحى باید به بشر گفته شود از زبان من باید گفته شود؛ من مبعوث شدهام براى تتمیم و تکمیل اخلاق مکرمتى. این عبارتى است که غزالى و امثال او به صورت حدیث نقل کردهاند. ما در احادیث شیعه گشتیم تا عین عبارت را ببینیم؛ عین این لفظ را من پیدا نکردم ولى مضمون آن در کتب حدیث ما هست. پیغمبر اکرم در حدیثى که وسائل الشیعه نقل کرده است فرمود: عَلَیْکُمْ بِمَکارِمِ الْاخْلاقِ. البته منافات ندارد که به هر دو عبارت یعنى در نوبتهاى متعدد پیغمبر فرموده باشد. در احادیث ما به این عبارت است: عَلَیْکُمْ بِمَکارِمِ الْاخْلاقِ بر شما باد اخلاق مکرمتى و کریمانه فَانَّ رَبِّى بَعَثَنى بِها که پروردگار من مرا براى این اخلاق مکرمتى مبعوث فرموده است.( مطهری ، ۱۳۷۸، ج۲۲، صص۲۹۰- ۲۸۷ )
اخلاق یعنى ورزش و تقویت قواى روحى غرض این جهت است که تمام قواى بدنى را باید ورزش داد. قواى روحى هم همینطور، مخصوصاً قواى عالى انسانى را، قوّه اراده را، قوّه عقل را، فکر را، تمرکز فکر را، اینها را باید تقویت کرد. اینها اخلاق است. پایه اخلاق این است که اراده انسان قوى و نیرومند باشد؛ یعنى اراده انسان بر شهوتش حکومت کند، بر عاداتش حکومت کند، بر طبیعتش غالب باشد. یعنى شخص آنچنان با اراده باشد که اگر تشخیص داد که باید این کار را کرد، تصمیم بگیرد و هیچ طبیعتى نتواند جلو او را بگیرد .
اخلاق معنایش این است که انسان اراده خودش را بر عادات، بر طبایع غلبه بدهد؛ یعنى اراده را تقویت کند به طورى که اراده بر آنها حاکم باشد. حتى اراده باید بر عادات خوب هم غالب باشد چون کار خوب، اگر کسى به آن عادت پیدا کرد خوب نیست.
پس اراده و اخلاق انسان باید آنقدر قوى و نیرومند باشد که بر طبیعت انسان غالب باشد، بر عادت انسان غالب باشد که هرکارى را که انسان مىکند روى اراده باشد. حتى گویا فقها این را نقل مىکنند (اخلاقیون هم گفتهاند) که اگر مستحبى را همیشه انجام مىدادیم، مدتى آن را ترک کنیم بگذاریم از سرمان خارج بشود، بعد انجام بدهیم که از روى عادت انجام نداده باشیم بلکه از روى اراده انجام داده باشیم.
غرضم این جهت است که وقتى حقیقت اخلاق این باشد که هر صفتى از صفات انسان، هر نیرویى از نیروهاى انسان حقى دارد که باید به آن داده شود و انسان وظیفهاى در قبال آن دارد، وقتى معناى اخلاق این باشد که جنبههاى انسانى وجود انسان مخصوصاً عقل و اراده را باید آنقدر تربیت کرد و به آن نیرو داد که سایر قوا تحت سیطرهاش باشد، دیگر نمىتوان گفت که اخلاق در زمانها و مکانهاى مختلف فرق مىکند . ( مطهری ، ۱۳۷۸، ج۲۱، صص ۲۳۲ – ۲۳۰)
اخلاق عبارت است از یک سلسله خصلتها و سجایا و ملکات اکتسابى که بشر آنها را به عنوان اصول اخلاقى مىپذیرد، یا به عبارت دیگر قالبى روحى براى انسان که روح انسان در آن قالب و در آن کادر و طبق آن طرح و نقشه ساخته مىشود، و چگونگى روح انسان است که چگونه باید باشد- یک امر ثابت و مطلق و همگانى و همیشگى است. ( مطهری ، ۱۳۷۸، ج۲۲، ص ۶۱۸)
اخلاق مربوط به خود انسان است ؛ یعنی مربوط به این که فرد به غرائز و امیال و طبیعت خودش چه نظم و ترتیبی بدهد .خودش را چگونه بسازد و به طور کلی نظام دادن به غرائز را اخلاق می گویند . نظام بخشی به امیال طبیعی یعنی کنترل آن به وسیله ی نیروی عقل تا تعادل جسمی و روحی انسان فراهم گردد و این کار مربوط به خود فرد است نه کسی دیگر. نظام دادن به غرایز یعنی سهم بندی کردن تمام غرایز تحت حکومت قوه عقل. ( مطهری ، ۱۳۷۸ ، ج۲۱، صص۱۸۶- ۱۸۵)
انسان در عمق سرشت و فطرت خود، اخلاقى خلق شده؛ یعنى اینطور خلق شده که دیگران را دوست بدارد
و خدمت کند و احسان نماید، و از اینکه کار بدى انجام دهد مثلًا ظلمى به دیگران بکند رنج مىبرد. خلاصه وجدانى که انسان دیگران را از خود و خود را از دیگران بداند، در هر کسى وجود دارد. ( مطهری ، ۱۳۷۸، ج۲۲،ص۵۶۰ )
آخرین نظرات