مبنای نظری ACT
نظریه چهارچوب رابطه های ذهنی
ACT بر مبنای یک برنامه تحقیقاتی پایه زمینه گرایی عملکردی روی زبان و شناخت، که نظریه چهارچوب رابطه های ذهنی نامیده میشود، ایجاد شد (هافمن[۴۰]، ۲۰۰۸). بر حسب نظریه چهارچوب رابطه های ذهنی که به اختصار RFT خوانده میشود، انسان صرفاً بر اساس تعاملاتی که قبلاً با محرکها داشته به آن ها پاسخ نمیدهد، چیزی که مورد تأکید رفتارگرایی است، بلکه پاسخ او به محرکها، به روابط متقابل محرکها با رویدادهای دیگر نیز بستگی دارد (هیز و همکاران، ۲۰۱۰).
چهارچوب رابطه به صراحت فقط در انسان دیده شده است (هیز، ۱۹۸۹)، همچنان که انسان رشد میکند، چهارچوب رابطه نیز رشد میکند (لیپکینز[۴۱]، هیز، ۱۹۹۱)، تحت کنترل زمینه است (دیموند و بارنز[۴۲]، ۱۹۹۵)، به وسیله پیامدها کنترل میشود (ویلسون و هیز، ۱۹۹۶) و موقعی که نقص و ایراداتی دارد، میتواند مستقیما آموزش داده شود (برنز[۴۳] و هیز، ۲۰۰۷؛ به نقل از ایزدی و عابدی، ۱۳۹۲). بنابرین بر حسب RFT، همچنان که انسان رشد میکند، روابطی در ذهن شکل میگیرند و این روابط چندین ویژگی دارند: ویژگی اول این روایط این است که متقابلند. یعنی اگر شخص در زمینه خاصی بیاموزد که A به شیوه خاصی با B ارتباط دارد، پس این مستلزم روابطی نیز بین A و B در آن زمینه است (توهی[۴۴]، ماسودا، وارا [۴۵]و هیز، ۲۰۰۵). ویژگی دوم این روابط، تکمیلی بودن آن ها است. اگر شخصی در زمینه خاصی بیاموزد که A به شیوه خاصی با B ارتباط دارد، و B به شیوه خاصی با C در ارتباط است، پس این مستلزم نوعی رابطه متقابل بین A و C در آن زمینه است (هیز و همکاران، ۱۹۹۹). سومین ویژگی، وابسته بودن روابط به زمینه است. به عبارت دیگر، زمینه است که چهارچوب رابطهای را تعیین میکند. در حقیقت زمینه تعیین میکند که رویدادها چگونه باید به طور رابطهای در چهارچوب قرار گیرند (هیز، بارنز- هولمز[۴۶] و راچ[۴۷]، ۲۰۰۱). و نهایتاًً این زمینه رابطهای، ابتدا از طریق آموزشهای چند گانه به دست میآید. آموزشهای چندگانه شامل تعداد زیادی کوششهای آموزشی در تعداد زیادی از زمینهها میشود که پاسخ و محرکی که آن را فراخوانده را تعیین میکنند. در نتیجه کوششهای بسیار، ویژگیهای زمینهای ایجای میکنند که رویدادها چگونه در چهارچوب روابط قرار گیرند (توهی و همکاران، ۲۰۰۵). اشکال گوناگونی از چارچوبهای رابطه وجود دارد که عبارتند از: شباهت، تضاد، تمایز، مقایسه، سلسله مراتب، زمان، فضا، علیت، رابطه و دیدگاه (هیز و همکاران، ۲۰۰۱).
نظریه پردازان ACT به منظور نشان دادن فرایندی که از طریق آن، شناخت در آسیب شناسی روانی نقش بازی میکند از چهارچوب رابطه استفاده میکنند. چون نظریه چهارچوب رابطه، نظریهای زمینه گرا است، تأکید کمی بر محتوای شناخت و هیجان دارد، اما در عوض بر زمینهای تأکید دارد که فکر و هیجان در آن رخ میدهند و نیز ویژگیهای زمینهای دیگر که تنظیم میکنند چگونه این بر عمل تاثیر دارد (اولاتونجی[۴۸]، فورسیت و فلدنر[۴۹]، ۲۰۰۷). به همین دلیل، طبق این رویکرد، دغدغه بالینی اصلی، زمینه کلامی است که چهارچوب رابطه در آن رخ میدهد، نه نوع خود چهارچوب رابطه.
وقتی فعالیتی شناختی یا چهارچوب رابطهای در زمینهای لفظی به وقوع میپیوندد، توانایی فرد برای تجربه کارکرد واقعی محرکات بیرونی یا درونی، بدون تنظیم کلامی بر آن غلبه کرده و با آن تداخل میکند و این منجر به رفتاری میشود که در سازگاری با همایندیهای محیطی کمتر انعطاف پذیر است، زیرا این رفتار به جای همایندیهای واقعی با قوانین کلامی مربوط به همایندیهای مدیریت میشود (هیز، ۱۹۸۹؛ به نقل از ایزدی و عابدی، ۱۳۹۲).
در مجموع، نظریه چهارچوب رابطه های ذهنی، آسیب شناسی را در اصل به صورت مشکلی در زمینه کلامی میبیند که فرد رویدادهای درونی را در آن تجربه میکند و نه مشکل محتوا، شکل یا فراوانی آن رویدادهای درونی. همخوان با دیگر درمانگران، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، ریشه بیشتر اشکال آسیب شناسی روانی را تا اندازهای شناختی میداند، اما شناختی را طوری تعریف میکند که به معنای “مبتنی بر چهارچوی رابطه” باشد، و بر زمینهای تمرکز دارد که رویدادهای شناختی در آن به وقوع میپیوندد و کارکردهای تنظیم رفتار دارند (هیز و همکاران، ۲۰۱۰).
فرایندهای زیر بنایی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد
پذیرش
پذیرش در ACT اینگونه تعریف میشود: ” دریافتن یک رویداد یا موقعیت و ترک و رها کردن برنامه کنترل نشانه های ناکارامد و یک فرایند فعال احساس کردن احساسات به عنوان احساسات، فکر کردن به افکار به عنوان افکار و…”. پذیرش نباید با تحمل یاتسلیم اشتباه شود. هر دو این ها منفعل و جبری اند. در حقیقت پذیرش عبارت است از آگاهی از تجارب درونی (افکار، احساسات، خاطرات و علایم بدنی) و پذیرفتن فعال آن ها، بدون اقدامی برای کاهش آن ها و بدون اقدام بر اساس جنبه لفظی آن ها (هیز و همکاران، ۱۹۹۹).
گسلش شناختی
یکی دیگر از فرایندهای اصلی درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد که به انعطاف پذیری روانشناختی منجر میشود، گسلش شناختی است (هیز و همکاران، ۲۰۰۶). مداخلات مربوط به گسلش شناختی شامل تمریناتی میشود که معنای لفظی رویدادهای درونی را میشکند. هدف این تمرینات آن است که به مراجعان بیاموزد افکار را فقط افکار، احساسات را فقط احساسات، خاطرات را فقط خاطرات و احساسات بدنی را فقط احساسات بدنی ببینند. هیچ یک از این رویدادهای درونی وقتی تجربه میشوند، ذاتا برای سلامتی انسان آسیب زا نیستند. آسیب زا بودن آن ها از این ناشی میشود که آن ها تجارب آسیب زا، ناسالم و بدی دیده شوند که آنچه ادعا میکنند، هستند و بنابرین باید کنترل و حذف شوند (هیز ، پانکی[۵۰] و گرگ[۵۱]، ۲۰۰۲).
خود به عنوان زمینه: حسی متعالی از خود
آخرین نظرات