درمان REBT فرضیه های اساسی خود را دارد که در آن دلایل اصلی عواطف سالم و ناسالم، مثبت و منفی عبارت است از عقاید و افکار غیر منطقی شما درمورد وقایع زندگی تان. به گفته دیگر، احساسات و رفتارهای شما به میزان زیادی نتیجه عقاید منطقی و غیر منطقی تان درباره یک اتفاق است.
از نظر الیس نگرانی موجود در اضطراب، افسردگی و خشم تقریباً همیشه از افکار غیر منطقی ناشی می شود. در عین حال که الیس قویاً بر نقش تفکر به عنوان پدیدآورنده اصلی عاطفه و رفتار تأکید دارد ولی بر این مسئله نیز باور دارد که همه سه شکل تجارب انسانی (تفکر، رفتار، عاطفه) به طرز نزدیکی با یکدیگر مرتبط بوده و هیچ کدام از آن ها بدون دوتای دیگر وجود نخواهد داشت.
اگر انسان ها در یک زمین لرزه گرفتار شوند و یا طی تغییرات هورمونی قوی دارای ناراحتی و نگرانی شوند، احتمالاً وقایع بیرونی و فرآیندهای فیزیکی شان به طرز شدیدی آن ها را به سمت خلق افکار غیر منطقی سوق خواهد داد… این افکار نیز به نوبه خود به ایجاد احساساتی از قبیل افسردگی و یا حتی خشم کمک کرده و یا به آن ها می افزاید. (برنارد، ۲۰۱۱، ص ۲۲)
هنگامی که افراد فقط به بینش عقلانی دارند، اغلب به یک باور سطحی و موقتی دست یافته اند اما زمانی که به بینش عاطفی دست یابند به یک باور عمیق و مداوم خواهند رسید، به همین دلیل میتوانند احساس بهتری داشته و به طرز مناسب تری رفتار کنند. الیس تأکید دارد که فقط از طریق کار و تمرین مداوم هم در زمان حال و هم در آینده است که می توان علیه باورهای غیر منطقی خود فکر، احساس و عمل کرد. (برنارد، ۲۰۱۱، ص ۳۴)
رابطه ی میان میزان عمل به باورهای دینی با میزان سازگاری
همان گونه که آمد، سازگاری به فرایندی اطلاق می شود که طی آن شخص برای رفع نیازها و احتیاجات زیستی، روانشناختی و اجتماعی خود، با محیط پیرامون به توافق و هماهنگی رسیده است. آرای و نظراتی که بدان ها اشاره شد بر این نکته تأکید میکنند که عوامل متعددی بر سازگاری اثر میگذارند و میزان سازگاری انسان را با محیط خود افزایش و یا کاهش میدهد. سازگاری با محیط علاوه بر این که تنگناهای زندگی و حتی به خطر افتادن بقا را کاهش میدهد، با سلامت روان آدمی رابطه ی مستقیم دارد. بدین معنا که افرادی که با محیط خود سازگارند در نسبت با کسانی که ناسازگارند، از روان سالم تری برخوردارند. انسان ناسازگار در پریشانی و درماندگی دست و پا می زند و میزان رضایتش از شرایط زندگی و اجتماعی که در آن زندگی میکند کم است. از این رو ترس و نومیدی و اضطراب، سلامت روانیش را با خطر مواجه میکند.
باورهای دینی و عمل به آن ها مستقیم و غیر مستقیم، بر سازگاری افراد با محیط اجتماعی و زندگی (محیط بیرونی) و حتی سازگاری با خویشتن و محیط درونی اثر میگذارد. عمل به باورهای دینی (عبادات) به ویژه اعمالی که به نحو جمعی و در قالب مناسک و شعایر جمعی برگزار می شود، به شکل گیری هویت اجتماعی و احساس تعلق به جمع کمک میکند. احساس تعلق و دریافت حمایت های عاطفی از سوی کسانی که شبیه به هم زندگی میکنند و دارای هویت مشترک هستند، تسهیل در روابط با سایرین و سازگاری با محیط منتهی گردد. پیوند جویی که از طریق شرکت در اعمال اجتماعی مذهبی به دست میآید از جهات مختلف به ادغام میان فردی و مقبولیت اجتماعی می انجامد. عمل جمعی باورهای دینی در شکل مناسک، اشتراک اجتماعی و وحدت میان افراد را افزایش میدهد. “به نظر دورکیم، همین مناسک است که احساسات مذهبی را ایجاد، تقویت و تجدید میکند و حس وابستگی به یک قدرت خارجی روحانی و اخلاقی را که در واقع همان جامعه است، تشدید می کند. همین مناسک و ماهیت جمعی چنین گردهمایی ها است که این همه شور و شوق بر می انگیزاند….. بدین سان مناسک، همبستگی و انسجام اجتماعی را ایجاد و حفظ می گند.”( همیلتون،ترجمهثلاثی،۱۳۷۷)
از آن جا که ما انسان ها نمی توانیم بدون دیگران به سر می بریم. بودن و زایش ما مرهون ارتباط و وابستگی متقابل است و در سراسر زندگی خود ناگزیریم که با دیگران در پیوند و رابط متقابل باشیم. بنابرین حضور در اعمال جمعی دینی شیوه ای مناسب و مؤثر در پیوند با جامعه تلقی می شود. شرکت فرد در مناسک جمعی و عمل به باورهای دینی خود سبب میگردد که روحیه ی احساس تعلق به اجتماع و هم سرنوشتی با کسانی که با آن ها در یک محیط جغرافیایی زندگی میکند، پرورش یابد. همین احساس تعلق و خویشاوندی دینی با سایرین نیز در نهایت به سازگاری و هماهنگی با آن ها منجر میگردد. عمل به باورهای دینی، سبب جذب احترام و حمایت از سوی کسانی می شود که با آن ها باورهای مشترکی دارد. بنابرین حس مشترک و خوشایند آشنایی با دیگران، حمایت ها و همدلی های اجتماعی ناشی از عمل جمعی دینی به سلامت و آرامش روانی فرد یاری می رساند و در هماهنگی فرد با دیگران نقش مؤثری را بازی میکند. به گفته ی لامزون[۵۴] و ویلسون[۵۵] دین ابزاری قدرتمند است که مردم از طریق آن در قبیله ذوب میگردند و به لحاظ روانی نیرومند میشوند. کارکرد ارتباطی دین باعث شده است تا کسانی دین را در وهله ی اول، نه امری ایدئولوژیک بلکه امری ارتباطی و میان فردی تلقی نمایند(اسپیلکا، ترجمه دهقانی، ۱۳۹۰) و بر نقش سازگاری فرد با جامعه تأکید کنند. از این رو بخش بزرگی از نیازهای عاطفی خود را در همین اجتماعات سامان بخشد.
نه تنها عمل به باورهای دینی و بالاخص عمل مشترک و جمعی که در صورت مناسک ظاهر می شود ارتباط با دیگران را آسان تر کرده و آثار مثبت زیستن سازگارانه با دیگران را افزایش میدهد، بلکه عمل به باورهای دینی (تقیدات مذهبی) میتواند آدمی را نیز با خویشتن سازگارتر نماید. باورهای دینی و عمل به آن ها، سبب ایجاد و تقویت تعلق اجتماعی میگردد، هم چنین سبب پیوندی گسترده میان آدمی و خالق او و پیوند میان عالم فیزیک و متافیزیک می شود. همان گونه که شخص مومن در حضور جمع مؤمنان و مناسک دینی، به احساس خوش آشنایی و محیط مانوس و مشترک میرسد، همان گونه نیز با عمل به عبادات و شرکت در مراسم جمعی، خود را در این عالم آشنا مییابد. دین و باورهای دینی، احساس منفی ناامن بودن این جهان و حس تنها ماندن و غریب بودن در این عالم را می زداید. از این رو سازگاری عاطفی را تقویت میکند.
آخرین نظرات