۲-۲-کیفیت زندگی[۳۰]
سازمان بهداشت جهانی، «سلامتی»[۳۱] را حالتی توصیف کردهاست که در آن فرد از نظر روانی، عاطفی و اجتماعی کاملاً سالم است و در او هیچ نشانهای از بیماری و روان رنجوری مشاهده نمیشود ( ساکسنا و اوکانل[۳۲]،۲۰۰۲). این تعریف از سلامتی، به این معنی است که در ارزیابی سلامتی، نباید تنها به شاخصهای سنتی سلامتی، یعنی نرخ مرگ و میر[۳۳] و ابتلای به بیماری[۳۴] توجه نمود، بلکه باید کیفیت زندگی افراد را نیز در نظر گرفت (ساکسنا و اوکانل، ۲۰۰۲). به لحاظ تاریخی، مفهوم کیفیت زندگی با ساخت اولین مقیاس زندگی توسط کارنوفسکی[۳۵] در سال ۱۹۶۹ شروع شد. اگر چه در این مقیاس، بیشتر بر بعد جسمانی کیفیت زندگی تأکید شده بود، ولی از سوی درمانگران مورد استقبال گستردهای قرار گرفت. و در فضایی که رویکردهای عرفی و معمول آن زمان تنها به تشخیص، تعیین پیش آگهی و پیشرفت درمانی اکتفا میکردند به عنوان یک حرکت نمادین و ماندگار مطرح شد (کارنوفسکی وبورچنال[۳۶]، ۱۹۴۹). هیوگس[۳۷] (۱۹۹۵) در یک بررسی گسترده، در پژوهشهایی که در مورد کیفیت زندگی انجام شده بود، ۴۴ تعریف مختلف را که بیش از ۱۵ حوزه مختلف را تحت پوشش قرار داده بودند، استخراج کردند. در نتیجه این تعاریف و طبقهبندیهای متعدد و مختلف، پژوهشگران به این توافق رسیدند که ایده تعریف را کنار بگذارند و تعریف سازمان بهداشت جهانی، را به عنوان یک تعریف ملاک مورد پذیرش قرار دهند. و ۴ یا ۵ حوزه اصلی، را به منظور عملیاتی کردن آن در نظر بگیرند (اسپیکر[۳۸]، ۱۹۹۶).
سازمان بهداشت جهانی، کیفیت زندگی را به این صورت تعریف کردهاست: ادراکی است که افراد از وضعیتی که در آن زندگی میکنند و زمینه فرهنگی و سیستم ارزشی که در آن هستند، دارند که این ادراک بر اساس اهداف، انتظارات، استانداردها و علایق آن ها میباشد (گروه تهیه مقیاس کیفیت زندگی سازمان بهداشت جهانی ۱۹۹۸). اصطلاح کیفیت زندگی، یک مفهوم بین رشتهای در رشتههای روان شناسی، پزشکی و جامعه شناسی است.
تمام دانشمندان در مورد تعریف مفهوم کیفیت زندگی بر روی سه اصل توافق دارند:
۱-کیفیت زندگی حاصل یک ارزشیابی ذهنی است وخود بیمار بهتر از هرکس دیگری میتواند راجع به کیفیت زندگی خود قضاوت کند. اما، گاهی شرایطی وجود دارد که این قضاوت را برای بیمار مشکل میسازد که در این موارد خاص، از فرد مراقبت کننده پزشک و پرستار میخواهیم ارزیابی را انجام دهد.
۲- کیفیت زندگی یک ماهیت پویا و دینامیک است نه یک ماهیت ایستا، بدین معنا که در طول زمان همگام باتغییرات درونی و بیرونی تغییر میکند.
۳- کیفیت زندگی یک مفهوم چند بعدی میباشد وباید از زوایا و ابعاد مختلفی سنجیده شود که این ابعاد محور اصلی چهارچوب پنداشتی تحقیقات کیفیت زندگی را تشکیل میدهد(سنگلاچی، ۱۳۸۴).
مؤلفههای کیفیت زندگی
یک توافق کلی در بین پژوهشگران وجود دارد که سازه کیفیت زندگی، متشکل از عوامل عینی (کارکردهای جسمانی، روانی، اجتماعی) و عوامل ذهنی (بهزیستی ذهنی) است. عوامل ذهنی بیشتر بر رضایت از زندگی تأکید دارند، درحالی که عوامل عینی بیشتر بر نیازهای مادی و مشارکت در فعالیتها و روابط بین فردی متمرکز هستند (لمبر و نبر[۳۹]،۲۰۰۴). شاخصهای عینی، مواردی مانند سطح سواد، سطح در آمد، شرایط کاری، وضعیت تاهل، امنیت، جایگاه اجتماعی و تولید اقتصادی هستند،که هم میتوانند به طور منفرد و هم به صورت ترکیبی در تعیین کیفیت زندگی مورد تحلیل قرار بگیرند. شاخصهای ذهنی، بر اساس ارزیابی و برداشت در مورد سطح رضایت، شادی وامیدواری و نظیر این ها به دست میآیند. در واقع شاخصهای عینی در بهترین حالت، فرصتها و امکانات ارتقای کیفیت زندگی را فراهم میکنند. ولی به تنهایی، نمیتوانند آن را تامین کنند ( کاستانزا، فیشر، عالی[۴۰] ، ۲۰۰۷).
به نظر میرسد بهترین رویکرد در تعریف کیفیت زندگی، یک رویکرد ترتیبی (عوامل عینی و ذهنی) باشد. بر اساس این دیدگاه، کیفیت زندگی بر اساس کیفیت ارضاء نیازهای انسان، دربافت فرهنگی و سیستم ارزشی یک جامعه، بر اساس ارزیابی و برداشت خود فرد تعیین میشود (کاستانزا و همکاران،۲۰۰۷). سه مؤلفه اصلی این رویکرد، نیازهای انسان، فرصتها و سیاستهای کلان است.
فریش (۲۰۰۶) معتقد است کیفیت زندگی، به شکل آشکار یا پنهان در نقطه مقابل کمیت قرار میگیرد. و منظور از آن سالهایی از عمر است که ممکن است عالی، رضایت آمیز و لذت بخش باشد. در واقع کیفیت زندگی، مفهومی پویا است. کیفیت زندگی، مستلزم سعی در کم کردن فاصله بین انتظارات و آرزوها و آن چیزی است که واقعاً اتفاق میافتد. یک زندگی دارای کیفیت، معمولاً به صورت خشنودی، رضایت، شادی، خرسندی و توانایی فایق آمدن برمشکلات بروز میکند. در واقع کیفیت زندگی به وسیله فرد ارزیابی و توصیف میشود. کیفیت زندگی مفهومی وسیعتر از سلامتی است (عبدالهی و محمدپور، ۱۳۸۵). شاخصهای کیفیت زندگی عبارت است از:۱- سلامت روان، ۲- سلامت بدن، ۳- زندگی مناسب خانوادگی، ۴- زندگی مناسب اجتماعی، ۵- آب و هوا و فضای مناسب، ۶- امنیت شغلی، ۷- دارا بودن آزادی، ۸- برابری جنسیتی۹-امنیت و ثبات سیاسی(هاجیران۲۰۰۶).
خوارزمی (۱۳۸۶) عنوان میکند که کیفیت زندگی بیش از هر چیزی، امری نسبی است و برداشت افراد درباره کیفیت زندگیشان با یکدیگر یکسان نیست.
کیفیت زندگی عمومی، دارای چهار بخش است :۱- مهارتهای فردی (فرد در حیطه سلامت خود و استفاده مناسب از زمان و رفتارهای اجتماعی، تا چه اندازه مخرب عمل میکند) که از طریق استانداردهای اجتماعی، مورد قضاوت قرار میگیرد ۲- کیفیت محیطی، که از طریق معیارهای شخصی، از قبیل آب و هوا و کیفیت مسکن مورد قضاوت قرار میگیرد ۳- کیفیت زندگی درک شده، که کاملاً ذهنی بوده و منعکس کننده ارزیابی خود فرد از سلامتی را دربرمیگیرد. و تعامل مفاهیمی چون افسردگی، وضعیت عواطف مثبت و منفی و رضایت کلی از زندگی است (هارپر۲۰۰۰).
از بهزیستی ذهنی تا کیفیت زندگی
آخرین نظرات