و دیوید لاج به درستی می­گوید: «ویژگی برجسته ساختارگرایی آن است که تلاش می­ کند الگوهای تفسیری ارائه دهد که به کمک آن انبوهی از داده ­های ادبی طبقه بندی و تفسیر شوند.» ( برتنس، ۱۳۹۱ : ۹۲).

۳-۳-ساختار چیست

«ساختار یا ساخت، حاصل روابط متقابل کلیه­ عناصری است که اثر را تشکیل می­دهد، به عبارت دیگر، ساختار نتیجه­ ارتباط ضروری میان اجزای یک کل هنری است که موجب یک پارچگی هر چه کامل­تر باشد، بیشتر به اثر وحدت هنری می­دهد.» (میرصادقی و همراهان، ۱۳۸۸ : ۱۸۵).
ساختار را اصل کلی سازمان­بندی در اثر ادبی می­دانند؛ اثر ادبی ممکن است از عناصر گوناگونی چون روایت، پی­رنگ، تصویرهای خیال تکرار شونده ( تصویر خیال) نمادها، بن مایه­ها و بحث منطقی تشکیل شود، ساختار اثر و داستان ممکن است به هریک از این عناصر در هر تلفیق و ترکیبی وابسته باشد، در واقع هر عنصر زبانی ممکن است برای خلق مفهوم ساختار در هر اثری به کار رود تا شکل و قالب معنا داری را به وجود آورد.»(همان:۱۸۵.).
پایان نامه - مقاله - پروژه
«در ساختارگرایی، محقق پس از کشف و معرفی کوچک­ترین واحد ساختاری، می­ کوشد به روابط متقابل میان این واحدها و چگونگی ترتیب آن­ها با یکدیگر پی ببرد که البته تعییین آن کوچک­ترین واحد شاید مشکل­ترین قسمت کار باشد. تجزیه و تحلیل ساختاری، روشی تجربی و بر مبنای آزمون ارائه می­ کند که می­توان صحت و سقم آن را امتحان کرد. نظریه ساختارگرایی بر مطالعات فولکوریک تأثیر بسیار گذاشت که اوج آن را می­توان در ریخت شناسی قصه­های پریان اثر پراپ دید. «پراپ ادبیات شفاهی را دو بخش می­ کند: یکی صورت که ماهیت اساسی دارد؛ زیرا قابل تجزیه و تحلیل ریخت شناسی است و دیگری محتوای اختیاری که درست به خاطر آن که اختیاری است، اهمیت کمتری بدان داده می­ شود.» (پراپ ،۱۳۶۸ : ۴۵).

۳-۴- ساختار روایت

نظریه­ روایت یا روایت شناسی شعبه­ای فعال از نظریه ادبی بوده است و مطالعه­ ادبی بر نظریه­ های ساختار روایی، مفاهیم طرح، انواع مختلف راوی، و تکنیک­های روایی متکی است. «آن چه می­توان بوطیقای روایت نامید هم درصدد درک مؤلفه­ های روایت برمی­آید و هم چگونگی تأثیرگذاری روایت­های معین را تحلیل می­ کند.»(کالر، ۱۳۸۲: ۱۲).
«روایت کاوان گاهی از این امر بدیهی آغاز می­ کنند که هر قصه، قصه گویی دارد و ازاین رو باید در بررسی روایت دو مؤلفه­ی بنیادین روایت یعنی قصه و قصه گو تجزیه و تحلیل شوند؛ این سخن درباره هر رخداد کلامی مصداق دارد، زیرا غیر از آن چه گفته می­ شود همواره گوینده­ای نیز حی و حاضر است، ولی آن چه در این جا روایت را متمایز می­ کند، به ویژه اگر پای روایتی ادبی یا روایتی شفاهی و طولانی در میان باشد، این است که اغلب به گونه ­ای شگفت حضور دارند، حتی اگر قصه­های که می­گویند بنا بر ظاهر همه نگاه ما را به فرد یا افراد دیگری فرا بخواند. در این میان اغلب توجه ما همزمان به دو موضوع جالب معطوف می­ شود، یکی افراد و رخدادهای خود داستان و دیگر کسی که ماجرا را نقل می­ کند.» ( تولان، ۱۳۸۳: ۱۵- ۱۶).
تمرکز بر رخداد­ها و گوینده مبین یکی از ویژگی­های بنیادین روایت است. روایت اساساً بازگویی اموری است که به لحاظ زمانی و مکانی از ما فاصله دارند؛ گوینده حاضر و ظاهراً به مخاطب (خواننده یا شنونده) و قصه نزدیک است، اما رخدادها غایب و دورند. (همان: ۱۶) از آن جا که گوینده­ی حاضر، ابزار دستیابی به رخدادهای دور است بحث دیگری به میان می ­آید و آن این که روایت می ­تواند امور غایب و دور را به طرزی نامتعارف حاضر جلوه دهد و این بیشتر نوعی مجموع شدن است تا جداشدن. گاهی گویندگان چنان با مفهوم برساخته­ی خود از موضوع دوردست در حال نقل یکی می­شوند که مخاطبان گمان می­ کنند گوینده از آنان فاصله گرفته و از صحنه کنار رفته­است تا آنان خود در حال و هوای آن صحنه­ی دوردست قرار بگیرند. در یک کلام روایت­ها همواره قصه، گوینده، و مخاطبی دارند و این سه مؤلفه می­توانند در مراتب مختلف نزدیکی یا دوری کامل از هم قرار بگیرند. (همان : ۱۶).
به تعریف دیگر، روایت مجموعه ­ای از کنش­هایی است که در زمان و مکانی غیر از حال رخ داده و با انتخاب و گزینش راوی در نظامی هدفمند گرد آمده­است و روایت سازمان یافتگی در قالب ساختاری است که به واسطه­ آن شرحی به هم پیوسته و بسامان از رخدادها بیان می­ شود. بنابراین، روایت مفهوم توالی را به ذهن متبادر می­ کند. چیزی رخ داد … و سپس چیزی دیگر.
نظریه­ های گوناگونی در تبیین ساختار روایت وجود دارد. ژنت از منظری ساختار گرایانه روایت را توضیح می­دهد؛ در نتیجه تبیینی علمی از شکل روایت را به دست می­دهد. بر اساس نگرش مربوط به روایت شناسی، از روابط ساختمند میان چیزهایی از قبیل رخدادهای روایت شده، توالی تاریخی­ای که این رخدادها در آن رخ داده اند، توالی زمانی درون روایت، لحن، دیدگاه راوی، رابطه میان راوی و مخاطب، و خود کنش روایت ساخته شده است.( سچ ویک، ۱۳۸۷ :۱۵۳).
در میان متفکران پساساختارگرا و پسامدرن، رولان بارت کسی بود که کوشید تا مدل علمی مورد حمایت ساختارگرایان را دگرگون کند و در عوض بر نقش خواننده در تولید معنا تأکید کند.(همان :۱۵۴) در همان زمان ژان فرانسوا لیوتار در کتاب وضعیت پسامدرن (۱۹۷۹) دیدگاهی را در مورد پسامدرن مطرح کرد که بنا بر آن اشکال روایت واجد نوعی تکثر ناهمگنند. بنابراین مؤلفه­ های سازنده­ی یک روایت با مؤلفه­ های سازنده­ی یک روایت دیگر قابل قیاس نیستند.(همان:۱۵۴).
برای بررسی یک روایت باید حداقل دو کانون اصلی آن یعنی طرح قصه و گوینده یا راوی را در نظر داشت. پژوهندگان بوطیقای روایت، روایت را به دو و اخیراً سه حیطه یا سطح عمده تقسیم کرده ­اند. نخستین شکل گرایان روسی (پراپ، توماشفسکی و … ) دو اصطلاح طرح اولیه[۷]و طرح ثانویه[۸] را به کار می­­بردند که تقریباً با واژگان جدیدتر فرانسوی( در آثار بنونیست و بارت) یعنی discourse و histoire هم طراز است. خود این دو واژه فرانسوی تقریباً معادل واژگان انگلیسی discourse و story است که سیمور چتمن به کار برده است. در هر سه مورد، مراد از واژه نخست شرح ساده­ی رخدادهای اصلی داستان است با همان ترتیب طبیعی زمانی حدوث رخدادها که با فهرست کافی نقش­های شخصیت­های آن داستان همراه است.( تولان، ۱۳۸۳: ۲۲).
به گفته­ی میکی بل، فابیولا «(داستان) مجموعه ­ای از رخدادهاست که از نظر منطقی و گاه شمارانه به هم ربط دارند و بازیگران آ­ن­ها را پدید می­آورند یا از سر می­گذرانند.» (همان: ۲۲). «برای نمونه اگر هر یک از ما درباره چیزی یا امری پاراگرافی بنویسیم و آن گاه این پاراگرا ف­ها را به هم بچسبانیم روایت به دست نمی­آید. مگر آن که میان پاراگراف­ها ارتباطی غیر تصادفی برقرار کنیم. منظور از غیر تصادفی نوعی ارتباط هدفمند حائز اهمیت است» .(همان:۲۲).
رابطه­ ساده­ی امور متوالی سازنده­ی روایت نیست، این امور باید سازماندهی شوند یعنی باید در نهایت عناصری مشترک داشته باشند، ولی حتی اگر تمام عناصر آن­ها نیز مشترک باشند باز هم روایتی در کار نیست، زیرا دیگر چیزی برای گفتن نمی­ماند. حال آن که گشتار دقیقاً نمایانگر تفاوت­ها و شباهت­هاست، گشتار دو امر را به هم ربط می­دهد بی آن که این امور بتوانند یکی شوند. پراپ این نکته را روشن کرد که طرح تنها تجسم مادی رخدادهای داستان نیست، بلکه می ­تواند نکاتی را درباره روابط علت و معلولی این رخدادها و شرایط به وجودآمدن طرح بیان کند.( اخوت، ۱۳۷۱: ۴۰).
تشخیص رابطه­ هدفمند میان وضعی تنها شرط کافی روایت است؛ در حقیقت می­توان گفت که همه گویندگان و مخاطبان دست کم اگر قصد دارند گوینده یا مخاطب باشند باید این رابطه­ هدفمند میان وضعیت­ها را تشخیص دهند.

۳-۵-روایت شناسی

«مطالعات صورت گرایان و ساختارگرایان علاوه بر تحول در بررسی شعر، در بررسی داستان نیز انقلابی پدید آورد و در حقیقت، دانش ادبی را به نام روایت شناسی بنیان نهاد.» (ایگلتون، ۱۳۶۸: ۱۴۳) شاید جالب­ترین و متمایز کننده­ترین عرصه تحلیل ادبی ساختارگرا، عرصه روایت شناسی باشد که با انواع روایت­ها سروکار دارد. از برجسته­ترین نظریه­پردازان روایت شناسی ساختارگرا ولادیمیر پراپ روسی، آ. ژ. گریماس لیتوانیایی، تزوتان تودوروف بلغاری، کلود برمون، ژرار ژنت و رولان بارت فرانسوی هستند.(مکاریک، ۱۳۸۳: ۱۵۱ – ۱۵۲ ).
«یکی از مباحث مورد توجه محققان روایت شناسی ساختارگرا، یافتن دستور زبان داستان است؛ یعنی قانونمندی­ها و قواعدی که بر قصه­ها و داستان­ها حاکم است. به دلیل آنکه قصه­های عامیانه، ساختار ساده­ای دارند، می­توان قواعد حاکم بر آن­ها را شناسایی و طبقه بندی کرد.»( اخوت ۱۳۷۱: ۳۳ – ۳۶).
«به همین علت، یکی از مهم­ترین عرصه ­های تحقیقات ساختارگرایانه، عرصه فولکلور و قصه­های عامیانه است. دستاوردهای ساختارگرایی در این عرصه، چندان عظیم بوده که مکتب­ها و روش­های گوناگونی در تجزیه و تحلیل­های ساختارگرایانه فولکلور به وجود آمده­است».(پراپ، ۱۳۶۸: ۷).
هر چند این شاخه از پژوهش ادبی به طور عام، دارای پیشینه­ای طولانی است و «می­توان سرچشمه­های آن را در مطالعات ادبی دوران باستان و کتاب بوطیقای ارسطو جست وجو نمود، اما روایت شناسی مدرن با مطالعات ولادیمیر پراپ آغاز شد» (کادن، ۱۳۸۰ : ۲۵۹ ).
«البته اصطلاح روایت شناسی را نخستین بار تزوتان تودوروف در سال ۱۹۶۹ در کتاب دستور زبان دکامرون به معنی دانش مطالعه قصه به کار برد. او یادآور می­ شود که مقصودش از این اصطلاح، تنها بررسی ادبیات داستانی نیست، بلکه معنی وسیع این اصطلاح مد نظر او است و تمامی اشکال روایت از قبیل اسطوره، فیلم و ادبیات نمایشی را در بر می­گیرد» (اخوت، ۱۳۷۱ : ۷ – ۹).

۳-۶- روایت

ریشه واژه­ی narration به narrara در لاتین gnarus یونانی می­رسد. Gnarusبه معنای دانش و شناخت است که خود ریشه در تبار هند و اروپایی gna دارد.( gnos یونانی مشتق دیگر آن است واژه­ی کهن و فراموش شده انگلیسی geenawwan نیز ریشه در همان واژه­ی هند و اروپایی دارد. به این اعتبار روایت به معنای یافتن دانش است. ارسطو نیز در نظریه­ ادبی خود داستانِ استوار بر تقلید را تحقق دانش می­خواند ».(احمدی،۱۳۸۰: ۱۷۶ ). در لغت فارسی این کلمه به معنی حدیث، خبر و نقل کردن سخن است و در اصطلاح ادبی متنی است که داستان را بیان می کند و داستان گویی دارد.
ادبیات داستانی و روایی قلمرو گستره­ای دارد که آثار گوناگون از ارسطو گرفته تا افسانه­ها، حکایات، قصه­های عامیانه، امثال و … سرانجام داستان کوتاه و رمان را دربرمی­گیرد. رولان بارت بر این عقیده است که «روایات جهان بی­شمارند. آن­ها بیش از هر چیز در ژانرهای بسیار متنوعی جاریند که خود میان گوهرهای مختلف توزیع شده ­اند. گویی هر محملی برای انسان مناسب است تا داستان­هایش را به آن بسپارد.»( آسابرگر، ۱۳۸۰: ۳۳).
روایت را به شکل­های متفاوتی تعریف کرده ­اند، هر مکتب، روایت را باتوجه به بنیان­های فکری خود تعریف می­ کند. روایت را در ساده­ترین بیان می­توان متنی دانست که قصه­ای را بیان می­ کند و قصه­گویی دارد. به عنوان مثال اسکولز کلاگ در کتاب «ماهیت روایت»، روایت را چنین تعریف می­ کند: « کلیه متون ادبی را که دارای دو خصوصیت وجود قصه و حضور قصه­گوست، می­توان یک متن روایی دانست.»(اخوت،۱۳۷۱: ۸) و «روایت همیشه مستلزم وجود قصه، گوینده و مخاطب است.»( تولان،۱۳۸۶: ۹).
متن­های روایی متونی هستند برخوردار از توالی زمانی یا مکانی که داستان­ها را به واسطه کنش شخصیت­ها، از طریق صدای یک راوی یا تلفیقی از این دو نقل می­ کند.»( آسابرگر، ۱۳۸۰: ۸۰).
به نظر تودوروف «ارتباط ساده­ی حوادث و توالی خطی آن­ها نمی­تواند روایتی را به وجود آورد، بلکه نویسنده (یا روایتگر) به کمک گشتارهایی که به کار می­برد حوادث را آن­گونه که خود می­خواهد جابجا می­ کند و عناصر مشترک را کنار هم می­گذارد.»(اخوت، ۱۳۷۱: ۱۱).
مایکل تولان در تعریف روایت می­آورد: «روایت توالی ادراک شده وقایعی است که ارتباط غیر اتفاقی دارند و نوعاً مستلزم وجود انسان یا شبه انسان یا دیگر موجودات ذی شعور به عنوان شخصیت تجربه­گر است که ما انسان­ها از تجربه­ آنان در می­گیریم.»(تولان، ۱۳۸۶: ۱۹) از این تعریف این­گونه استنباط می­ شود که روایت، توالی سلسله­ای از حوادث در کنار هم زنجیر شده، تشکیل روایت نمی­دهند، بلکه از شرایط توالی به هم مربوط بودن عده­ای از این حوادث است، تولان می­آورد که مقصود از غیر اتفاقی بودن حوادث این است که ارتباط میان حوادث باید مشخص و با انگیزه باشد.»(اخوت،۱۳۷۱: ۱۱) پس روایت توالی منظم حوادثی با ارتباط استنتاجی است؛ یعنی یک حادثه از حادثه­ای دیگر منتج می­ شود. در تعریف تولان از روایت دو مسأله دیگر مطرح می­ شود: ۱-یک یا چند نفر به منزله­ی تجربه برجسته می­ شود. ۲-ایده­ «درس گرفتن» مخاطبان از روایت را بیان می­ کند. «یا اغلب ترجیح می­دهیم توالی وقایع مرتبط، حول یک وضعیت یا دوره­ اغتشاش یا بحران که متعاقباً برطرف می­ شود شکل می­گیرند. به عبارت دیگر در حالی که توالی وقایع مستلزم نوعی تغییر وضعیت است، با توالی در بردارنده­ی بحران یا مسأله­ حل شده مستلزم تغییر محسوس وضعیت است.»(تولان، ۱۳۸۶: ۱۹). بنابراین تبیین زمانمند که در حین پیشرفت شگفتی ما را برانگیزد و آگاهی را تنها با گذشته­نگری و بازاندیشی رقم زند، هر قدر هم استوار به واقعیت باشد، داستان است.»( مارتین، ۱۳۹۳: ۱۴۲).
در روایت، حقیقت وابسته به زمان است. به گفته­ی پل ریکور برای ساختن داستان، خواه واقعی و خواه ساختگی، سه دوره­ زمانی لازم است. دوره ی نخست وضعیت آغازین است. انسان­ها در موقعیتی قرار دارندکه می­خواهند تغییر کنند یا صرفاآن را ادراک نمایند. ریکور این دوره را زمان «پیش پیکربندی» می­نامد. دوره­ دوم زمان «پیکربندی» است در حین وقوع رویدادها و در پی کنش یا ادراک آن­ها بر می­آییم. دوره­ سوم «باز پیکربندی» است. به رویدادهای گذشته فکر می­نگریم. خطوط منتهی به نتیجه را پی می­گیریم، درمی­یابیم که چرا نقشه­ها به موفقیت نرسید. نیروهای خارجی چگونه در روند امور دخالت کردند یا رویدادهای موفقیت آمیز چگونه به نتایج پیش بینی ناپذیر منجر شد.»(مارتین، ۱۳۹۳: ۵۱- ۵۲). پیوند زمانی را اولین بار ارسطو در تراژدی به کاربرد و گفت: «تراژدی باید ابتدا، وسط و آخر داشته باشد.»(اخوت، ۱۳۷۱: ۱۱).
علاوه بر پیوند زمانی هر روایت باید سببیتی حکم­فرما باشد. آنچه را که امروزه در علم روایت شناسی در دو عامل انگیزه و راه حل خلاصه می­ کنند، اصل سببیت را به خوبی در قصه­های عامیانه می­توان مشاهده کرد. هر یک از کنش­های افراد قصه به خاطر انگیزه­ای است، انگیزه­ای برای رفع مشکل قصه، دیوی شاهزاده خانم را می­دزدد [پس مهتران برای رفع این مشکل] راهی سفر و جنگ با دیو می­ شود.»(همان:۱۲).
هر روایت دارای دو ساختار عمده است: کلان و خرد. طرح، حوادث، شخصیت­ها و راوی جزءساختار کلان روایت هستند و گفتار و زبانی که راوی برمی­گزیند در محدوده­ ساختار خرد داستان قرار دارد. ساختار کلان همان مقوله­ای است که با دستور و زبان روایت سر و کار دارد.»(اخوت، ۱۳۷۱: ۱۷۹). مقصود از دستور وزبان داستان بررسی ساختارهای روایتی است که در داستان امروز و قصه­های عامیانه به کار می­رود.

۳-۷- نظریه­ ژرار ژنت

«پس از انتشار کتاب گریماس به نام معناشناسی ساختاری و یکی دو اثر مهم دیگر، ساختارگرایی که تا آن زمان تحت نفوذ پراپ قرار داشت تدریجاً مسیر دیگری در پیش گرفت. این گونه­ جدید ساختارگرایی ادبی به زودی روایت شناسی نامیده شد با ساختار بنیادین درون مایه­ی داستان­ها کاری نداشت بلکه؛ بر ساختار روایت متمرکز بود. ساختار روایت، شیوه­ای است که داستان­ها – به معنای وسیع کلمه – از طریق آن نقل می­شوند. البته این جنبه از ادبیات از دیرباز مورد توجه نویسندگان بوده است، چرا که آن­ها در نهایت باید تصمیم بگیرند داستان­هاشان را چگونه نقل کنند (برای مثال نویسنده­ی انگلیسی – امریکایی هنری جیکز درباره امکان پذیری­های روایتی دم دست نویسندگان مطالب بسیاری گفته است) .
روایت شناسی توجه فراوان منتقدان ادبی را هم به خود جلب کرد ( نظریه­­ی بیان داستان نوشته ی وین بوث [۹]که در سال ۱۹۶۱ منتشر شد شرح خوبی از استراتژی­ های فنی [روایت ] به دست می­دهد). مشخصه­ی نگاه ساختارگرا به چگونگی روایت شدن داستان­ها، تمرکز بر روش مندی و تمرکز بر ساختارهای زیر بناییی است که شکل گیری داستان­ها (و در نتیجه معنای آن­ها) را امکان­ پذیر می­ کند. هدف نهایی روایت شناسی کشف الگوی جامع روایت است که تمامی روش­های ممکن ِ روایت داستان را دربر می­گیرد. در واقع همین روش­ها هستند که تولید معنا را میسر می­ کنند.» ( برتنس، ۱۳۹۱ : ۸۶ – ۸۷).
«ژرار ژنت در سال ۱۹۳۰ به دنیا آمد، از سال ۱۹۴۹ که وارد دانشگاه شد تا امروز، زندگیش یکسر در دانشگاه گذشته است … پس از انتشار سه مجلد کتاب مجازها به عنوان یکی از مهمترین پژوهشگران بررسی ساختار متن شناخته شد. ژنت به سال ۱۹۷۶ منطق تقلید را در شرح، نقد، بررسی تکامل تاریخی نظریه­ ارسطو، منتشرکرد. دو سال بعد الواح بازنوشتی را در مورد بینامتنی نوشت. به سال ۱۹۷۹ نظریه­ «فزون متن» را در رساله­ای به همین عنوان ژانرهای ادبی مطرح کرد. سرانجام در سال ۱۹۸۷ کتاب زمینه­ها را منتشر کرد، و در آن نکته­های ویژه ی حضور کتاب و پذیرش متن را بررسی کرد. موضوع آثار ژنت نکته­های اصلی و آشنای نظریه­ ادبی ساختاری است، اما متونی که برای بررسی انتخاب کرده ( و زبانی که همخوان با «نظریه­ بیان» کلاسیک به کار برده است) بارها کهنه­تر از متونی است که کسانی چون بارت، تودوروف و کریستوا برگزیده­اند. موضوع بسیاری از مقاله­ های ژنت ادبیات سده­ی هفدهم، یا اشکال فراموش شده بیان ادبی، یا انواع مجاز و مباحث نظریه­ بیان است. هرچند گزینش همین موضوع ها، خوانندگان کمتری را به سوی آثارش جلب کرده است، اما نمایشگر تسلط او بر روش تحلیل ساختاری است.»( بابک احمدی، ۱۳۹۱ : ۳۰۸).
نظریه­ های گوناگونی در تبیین ساختار روایت وجود دارد. ژنت از منظری ساختارگرایانه روایت را توضیح می­دهد؛ در نتیجه تبیینی علمی از شکل روایت به دست می­دهد. بر اساس نگرش مربوط به روایت شناسی، از روابط ساختمند میان چیزهایی از قبیل رخدادهای روایت شده، توالی تاریخی­ای که این رخدادها در آن رخ داده­اند، توالی زمانی درون روایت، لحن، دیدگاه راوی، رابطه میان راوی و مخاطب، وخود کنش روایت ساخته­شده ­است.»(سچ ویک، ۱۳۸۷ : ۱۵۳).
بسیاری بر این باورند که کتاب ژرار ژنت به نام گفتمان روایی مهم­ترین اثری است که به شناخت روایت شناسی یاری می­رساند. اکنون در این­جا به مباحث و نظریه­ های روایت شناختی ژنت خواهیم پرداخت:
«تا پیش از آغاز سده­ی بیستم، توجه چندانی به تحلیل روایت نمی­شد؛ در مدت کوتاهی پس از آن منتقدین و نظریه پردازان ادبی متعددی به بررسی و تحقیق پیرامون راوی به عنوان روح روایت و نوع نگاه ویژه­ای که به رخدادهای داستانی دارد، پرداختند و این مسأله مقدمه­ای تازه شد تا از سوی رمان نویسان به اهمیت شیوه­ روایت داستان­هایشان پی ببرند و از سویی دیگر راه­های بسیاری پپیش روی محققین ادبی برای ورود به مباحث جدیدتر و دقیق تر درباره نقطه دید باز شود. در سال ۱۹۴۳ از سوی کلینت بروکس[۱۰] و رابرت پن وارن[۱۱] مطالب جدیدی به نام کانون روایت مورد مداقه قرارگرفت و در سال ۱۹۷۲ ژرار ژنت با طرح دو سوال «چه کسی می­نویسد؟» و «چه کسی مشاهده می­ کند؟» به بررسی تمایز میان «کانون عمل روایت» و «کانون شخصیت» پرداخت.» (لینت ولت، ۱۳۹۰ : ۲۵).
ژنت معتقد است: «روایت شناسی[۱۲] یا علم عمل روایت[۱۳] شاخه­­ی علمی است که فنون و ساختارهای روائی که در متون ادبی متجلی شده ­اند را مطالعه می­ کند، این علم، فنون درونی یک روایت را که خودش از داستانی نقل شده است، بررسی می­ کند. در واقع مطالعه­ گفتمان[۱۴] روایت سعی دارد اصول مشترک تشکیل دهنده متون را نشان دهد. بدین ترتیب تلاش بر این است تا روابط ممکن بین عناصر سه تائی یعنی داستان، روایت و عمل روایت دیده شود. این روابط در دل چهار مقوله­ی اساسی یعنی وجه، موقعیت روائی، سطح داستان، روایت و عمل روایت دیده شود؛ و هدف روایت شناسی مطالعه­ این مقوله­ها و روابط بین آن­هاست.» ( همان:۲۵).

۳-۸- زاویه دید[۱۵]

منظور از دیدگاه یا زاویه­ی دید در داستان، فرم و شیوه­ روایت داستان است توسط نویسنده. به عبارت دیگر دیدگاه، روش نویسنده است، در گفتن داستان. هر شیوه­ روایت مانند دریچه­ای است برای ارائه­ اطلاعات داستان به خواننده. انتخاب ِنوع دیدگاه، هم بر کیفیت و هم بر میزان و حجم اطلاعات ارائه شده به مخاطب تأثیر تام دارد.
تحلیل بسیار پیچیده­ ژنت درباره چیزی است که در سنت ادبی «زاویه دید» خوانده می­ شود و این موضوع را به میزان قابل توجهی کامل کرد.
ژنت معتقد به روایت اول شخص و سوم شخص است. او معتقد است در روایت اول شخص، راوی همسان یکی از شخصیت­هاست اما در روایت سوم شخص راوی همسان یکی از شخصیت­ها نیست. در حالت اول راوی درباره خودش (اول شخص) برایمان می­گوید. در روایت­هایی با زاویه دید اول شخص داستان از زبان یک «من» نقل می­ شود که خود در درون داستان حضور دارد؛ اما در حالت دوم راوی درباره سوم شخص­ها حرف می­زند. در روایت­ها با زاویه دید سوم شخص به نظر می­رسد راوی در داستانی که نقل می­ کند، غایب است. ژنت روایت نوع اول را «روایت خود»[۱۶] و روایت نوع دوم را«روایت دیگری»[۱۷] نامیده است( «خود» در برابر دیگری) ژنت بر این عقیده است که راوی «روایت خود»، پیوسته در دنیایی که روایت می­ کند، دخالت دارد. هر چند که ممکن است کاملاً جانبی باشد. او بر این باور است که روابط بین عناصر متعدد نقل داستان، اشکال مختلف روایت را در اختیار نویسنده می­گذارد.
ژنت با جای دادن یک راوی ناپیدا در درون روایت سوم شخص توانست روایت اول شخص را از منظر روابط بین راوی و شخصیت بررسی کند و از این راه تقابل دوگانه بسیار ماهرانه­ای ایجاد کرد. در یک روایت اول شخص، راوی یکی از شخصیت­های داستان این­همان است اما در یک روایت سوم شخص، راوی با هیچ یک از شخصیت­ها این همان نیست.
داستان­هایی با نظرگاه اول شخص غالباً توصیف­های «بیرونی» را به کار می­گیرند. در این حالت راوی گذشته­اش را همواره با رخدادهای جاری که در آن دخالت دارد، نقل می­ کند همچنین در این حالت رابطه­ بین راوی و جهانی که روایت می­ شود، درونی[۱۸] است. راوی­های سوم شخص[۱۹] در جهانی که روایت می­ کنند، حضور ندارند؛ حتی اگر خالق آن­ها – مؤلف – جزیی از آن دنیایی باشد که روایت می­ کند، باز این دسته از راوی­ها در جهانی که روایت کنند حضور نخواهند داشت. رابطه­ بین راوی و جهانی که روایت می­ شود، موضوعی بس پیچیده است؛ گاه در مقطع به خصوصی دیگر نمی­توانیم به درستی تشخیص دهیم که آن چه اندیشیده می­ شود به واقع باید به چه کسی نسبت داد و یا از زاویه دید چه کسی بیان می­ شود.

۳-۹-راوی­ها و عمل روایت

تحلیل و بررسی کانون روایت [۲۰]و شگردهای ادبی در آثار داستانی، استعدادها و قابلیت­هایی را بازمی­نمایاند که به کشف ساختار منسجم و دقیقی از روایت اثر منتهی می­ شود، از این رو تشخیص گوناگونی کانون دید، شکل­های مختلف ارتباط راوی با کانون ساز و زاویه­ی دید از اهمیت فراوانی برخوردار است. یکی از انواع تکنیک­های روایی که می­توان بر اساس آن توانمندی­های داستان پرداز را در شکل دهی به ساختار و نظام روایی اثر داستان سنجید، نظریه­ کانون روایت ژرار ژنت است که در آن به بررسی دو مقوله­ی وجه و لحن پرداخته می­ شود.
ژنت در مقاله «کلام روایی» [۲۱]ابتدا به سه عامل: روایت[۲۲] ، داستان[۲۳] و عمل روایتی[۲۴] را از هم­دیگر متمایز می­ کند. منظور از «روایت» یک متن روایی است که نه تنها شامل گفتمان بیان شده توسط راوی می­باشد؛ بلکه شامل گفتمان بیان شده کنشگران و نقل قول­هایی است که راوی از گفته­های کنشگران ارائه کرده است. بنابراین «روایت» در زنجیره و در تناوب گفتمان­های راوی و گفتمان کنشگران شکل می­گیرد. محتوای روایی روایت «داستان» نامیده می­ شود. همان­طور که «روایت» گفتمان راوی را با گفتمان کنشگران ترکیب می­ کند، به همان شکل نیز «داستان» شامل کنشی است که موضوع گفتمان راوی را شکل می­دهد و نیز شامل حوادثی است که توسط گفتمان کنشگران بازآفرینی می­شوند. «روایت­گری» همان عمل روایت کردن است و داستان­گویی برای مخاطبان از این رو ایجاد روایت است. بنابراین داستان تلفیقی است از دنیای روایت شده و دنیای نقل شده .» (لینت ولت،۱۳۹۰ : ۲۴).
از دیدگاه ژنت دو قالب روایی پایه­ای بر اساس تقابل کارکردی بین راوی و کنشگر شکل می­گیرد:
۱-عمل روایت در دنیای داستانی ناهمسان: اگر راوی در داستان به عنوان کنشگران ظاهر نشود، عمل روایت ناهمسان است.
۲-عمل روایت در دنیای داستانی همسان: اگر یک شخصیت داستانی دو کارکرد راوی (من روایت کننده) و کنشگر (من روایت شده) را بر عهده بگیرد به گونه ­ای که هم روایت و هم ایفا کننده­­ی نقشی در داستان باشد، عمل روایت همسان است.» (احمدی،۱۳۹۱ : ۳۱۶ – ۳۱۷)
به این ترتیب تلاش برای این است تا روابط ممکن بین عناصر سه تائی یعنی: داستان، روایت و عمل روایت( روایت­گری) دیده شود. این روابط در دل چهار مقوله­ی اساسی یعنی: وجه، موقعیت روائی، سطح و زمان دیده می­ شود و هدف روایت شناسی مطالعه­ این مقوله­ها و روابط بین آن­هاست.
در واقع متن روایی به واسطه تعامل پویایی بین وجوه مختلفی که همواره بر چهار محور استوارند، مشخص می­ شود. این وجوه عبارتند از:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...