سوم. کارن هورنای علاوه بر اینکه خود آگاهی را کلید رشد خودجوش انسان می‌دانست، راجع به نیازهای روان رنجوری معتقد بود که هر یک از مکانیزم های دفاعی و ایمنی که از نیازهای دوران کودکی هستند، می‌توانند به اجزای ثابت شخصیت تبدیل شوند و پس از آن به صورت یک نیاز، رفتار فرد را تحت تاثیر قرار دهند. ‌بنابرین‏ وی نیاز به وجهه و اعتبار، تحسین و تمجید شخصی، موفقیت و همت بلند، خودبسندگی و استقلال را در زمره آن نیازها قرار داد. او مدعی شد که افراد سالم با روان رنجور برای خود، یک خودانگاره با تصویر آرمانی می‌سازند که انعطاف پذیر و پویا استو همراه با تغییرات فرد تغییر می‌یابد و منعکس کننده توانایی ها، رشد، آگاهی و اهداف تازه فرد است؛ ‌بنابرین‏ خود انگاره فرد روان رنجور جانشین نامناسبی برای اعتماد به نفس و ارزشمندی واقعی فرد می‌باشد(شولتز، ۱۳۸۶).

چهارم و پنجم. اغلب روانشناسان مانند ویلیام جیمز[۱۴](۱۸۴۲-۱۹۱۰م)، احترام به خود را به عنوان عامل اصلی در سازگاری اجتماعی-عاطفی در نظر می گیرند؛ اگر فرد به سطح خواسته های خود رسیده باشد، نتیجه آن، حس ارزشمند بودن و حرمت خود بالا است و اگر فاصله زیادی بین این دو مرحله باشد، ناکارآمدی و بی ارزشی حاصل می شود(شجاعی، ۱۳۸۸). از طرف دیگر آدلر[۱۵] (۱۹۷۰-۱۹۳۷م)، هورنای و راجرز مفهوم خودپنداره را در نظرات خود پیرامون شخصیت وارد کرده‌اند.

نتیجه تحقیقات تجربی این افراد این است که احترام به خود با عملکرد مناسب تر و موثرتر مرتبط است. آدلر و موافقانش در نیازهای فوق با مزلو موافق بوده و به طور نسبی آن را تأکید کرده‌اند، ولی فروید[۱۶] (۱۸۵۶-۱۹۳۹م) کم و بیش از توجه به آن ها غفلت ورزیده است. اما با این همه، امروزه اهمیت و نقش محوری این نیازها، بیش از پیش قابل قبول روان شناسان بالینی است.

کوپر اسمیت[۱۷](۱۹۶۷م) هم بیان می‌کند کودکانی که عزت نفس بیشتری دارند، افرادی هستند که احساس ارزشمندی، استقلال و خلاقیت کرده و به آسانی تحت تاثیر و نفوذ عوامل محیط واقع نمی شوند؛ ‌بنابرین‏ بی احترامی و بی توجهی، اعتماد به نفس را می کاهد و سلامت روانی را به خطر می اندازد. هری استاک سالیوان[۱۸] (۱۸۹۲-۱۹۴۹م) نیز اشاره دارد که تصور فرد از خویشتن، ناشی از بازتاب ارزیابی های دیگران است؛ یعنی فرد در فضای پذیرش، تأیید و حمایت، مفهوم مثبتی از خودش نمودار می‌سازد(اسلامی نسب، ۱۳۷۳). ‌بنابرین‏ باید درجاتی از اعتماد در هر انسانی وجود داشته باشد، اعتمادی که فقدانش برای شخصیت سالم غیر قابل قبول است و هر قدر درجات کمی و کیفی اعتماد به نفس بیشتر باشد، بهداشت روانی فرد بیشتر تضمین می شود و فرد دارای حرمت خود بالا، استقلال و خلاقیت بیشتری داشته و منظر او نسبت به شکست ها و کنترل خواسته ها و امیال به گونه دیگری است(لواسانی و آذربایجانی، ۱۳۹۱).

افسردگی

افسردگی[۱۹] یک مشکل مهم سلامت عمومی است که شیوع بالایی دارد و بر افراد و جامعه تاثیر ویرانگری می‌گذارد(لو[۲۰] و همکاران، ۲۰۱۴). افسردگی، رایج‌ترین اختلال روانی است که اخیراً به شدت رو به افزایش نهاده است. افسردگی را سرماخوردگی بیماری روانی نیز می‌نامند. تقریبا همه، حداقل به صورت خفیف احساس افسردگی کرده‌اند. احساس دمغی، بی‌حوصلگی، غمگینی، ناامیدی، دلسردی و ناخشنودی همگی از تجربیات افسردگی رایج هستند. این حالت را افسردگی بهنجار می‌گویند(روزنهان، ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۱). ارائه تعریف افسردگی آسان نیست، چرا که پیشنهاد تعریفی که مورد پذیرش همه متخصصان و پژوهشگران قرار گیرد، غیرممکن می‌باشد. حال به برخی از تعاریف عمده افسردگی اشاره می‌کنیم: افسردگی، به منزله یک بیماری خلق‌وخو یا اختلال کنش خلق‌وخو است. افسردگی، نشانگانی است که تحت سلطه خلق افسرده است و بر اساس بیان لفظی یا غیر لفظی عواطف غمگین، اضطرابی و یا حالت‌های برانگیختگی نشان داده می‌شود. افت گذرا یا مداوم تنود عصبی – روانی که به صورت یک مؤلفه بدنی مانند سردرد، بی اشتهایی، یبوست و کاهش فشار خون و یک مؤلفه روانی مانند غمگینی، ناتوانی و احساس به پایان رسیدن نیرو نمایان می‌شود. حالت روانی ناخوش که با دل‌زدگی، ‌یأس و خستگی‌پذیری مشخص می‌شود و در بیشتر مواقع با اضطرابی کم و بیش شدید همراه است (دادستان، ۱۳۹۰).

نظریه های مربوط به افسردگی

نظریه ی زیست شناسی

نظریه زیست شناسی فرضش بر این است که علت افسردگی یا در ژن ها و یا در بعضی کارکرد های ناقص فیزیولوژیکی است که احتمال دارد مبنای ارثی داشته باشد،یافته های به دست آمده از تحقیقات صورت گرفته بر روی دوقلوها از سال ۱۹۳۰نشان می‌دهد که افرادی که در بعضی موارد افسردگی راتجربه می‌کنند حداقل در دو نسل ازبستگانشان چنین رفتارهایی مشاهده شده است(روزنهان، ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۱).

نظریه روان کاوی

در نظریه روانکاوی ، وقتی به دلائلی نیاز شخصی به محبت و مواظبت در دوران کودکی ارضاء‌ نشده باشد ، از دست دادن چیزی در دوران بعدی زندگی سبب می شود که شخص بحالت درماندگی و افسردگی واپس روی کند. فرد مبتلا به افسردگی احساسات خصمانه خود را واپس می زند چون می ترسد کسانی را که به حمایتشان نیاز دارد از دست بدهد مطالعات روان شناختی ،افسردگی را واکنش پیچیده در قبال از دست دادن چیزی توصیف می‌کند. پس بخشی از رفتارهای شخص افسرده نمودار نیاز او به محبت است.

فروید(۱۹۵۷)در اثر خود تحت عنوان “سوگواری و مالیخولیا “سوگواری طبیعی و مالیخولیا “افسردگی “را پاسخ هایی به از دست دادن شخص یا چیزی مورد علاقه توصیف می‌کند .به هر حال ،فرد مبتلا به مالیخولیا بر خلاف فرد سوگوار دچار خود کم بینی فوق العاده “عجز در خود”در مقیاس کلی است

افسردگی نخستین اختلال توصیف شده است که در آن به جای میل جنسی ،عواطف به عنوان عاملی مرکزی مطرح می شود.مالیخولیا به نظر فروید اندوهی افراطی ،مشوش کننده ،مهمتر و غالبا نامربوط به محیط است که ظاهراً برای فرد دیگر بی مورد تلقی می شود.فروید اعتقاد داشت فرد افسرده و جوان فراخودی قوی و تنبیه کننده دارد. او بر احساس گناهی که وجدان به وجود می اورد تأکید می‌کند . فروید فکر می کرد علت اینکه وجدان تا این اندازه قوی می شود به خاطر کنترل احساسات ،عصبانیت و پرخاشگری است که در غیر این صورت ممکن است عینی ظاهر شود و به دیگران آسیب برساند(روزنهان، ترجمه سید محمدی، ۱۳۹۱).

نظریه یادگیری

نظریه های یادگیری درباره افسردگی بیشتر بر شیوه های زندگی فعلی فرد تمرکز دارند ،‌ تا به تجارب گذشته او نظریه یادگیری برای تحلیل افسردگی بر دو :عامل تکیه دارد: ۱-تقویت ۲-عوامل شناختی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...