۲-۵ دیدگاه های نظری در مورد شادکامی
دیدگاه لذتی (هدونیک): تاریخچۀ این دیدگاه به قرن چهارم قبل از میلاد باز میگردد. برخی از فیلسوفان یونانی هدف از زندگی را تجربه لذت و به حداکثر رساندن آن میدانستند. از نظر آنان شادکامی کل لحظات لذت بخش زندگی افراد است. این دیدگاه از طریق افراد دیگر منجمله هابز[۳۵] و بنتهام[۳۶] پیروی گردیده است. هابز معتقد بود که شادکامی دنبال کردن موفقیت آمیز امیال ذاتی انسان است. دی سد بر این باور بود که دنبال کردن احساس لذت هدف نهایی زندگی است. بتنهام نیز ادعا داشت که برای ساختن یک جامعه خوب کوشش افراد برای به حداکثر رساندن لذت و علائق فردی مهم است. در واقع دیدگاه مسلط بین روان شناسان هدونیک آن است که خوشبختی شامل شادکامی ذهنی و تجارب لذت بخش میباشد (رایان و دسی[۳۷]، ۲۰۰۱). اکثر پژوهشگران در روانشناسی لذت گرایی جدید از مفهوم خوشبختی ذهنی به عنوان متغیر اصلی استفاده میکنند. این مفهوم شامل سه جزء یعنی خشنودی از زندگی- وجود خلق مثبت و فقدان خلق منفی میباشد که غالبا تحت عنوان شادکامی نامیده می شود (داینر و لوکاس[۳۸]، ۱۹۹۹).
دیدگاه ایدایمونیک: به رغم رواج دیدگاه هدونیک تعدادی از فلاسفه، صاحب نظران و علمای دینی چه در غرب و چه در شرق این موضوع را زیر سوال بردند که شادکامی به خودی خود به عنوان ملاک اصلی خوشبختی باشد. از نظر آن ها شادکامی واقعی یا تجلی فضیلت با انجام دادن اعمال ارزشمند حاصل میگردد. واترمن[۳۹] (۱۹۹۳) معتقد بود که مفهوم ادایمونیک، خوشبختی و شادکامی را بر اساس خود واقعی یا “دایمون” آن ها تعیین میکند. بر طبق نظر وی این نوع شادکامی موقعی به دست میآید که فعالیت های زندگی افراد بیشترین همگرایی یا جور بودن را با ارزشهای عمیق داشته باشد و آنان نسبت به این ارزش ها متعهد گردند. تحت چنین شرایطی احساس نشاط و اطمینان به وجود میآید. واترمن این حالت را به عنوان جلوه بیانگری فردی نامید و همبستگی بالایی بین آن و اندازه های خوشبختی و شادکامی به دست آورد. ریف و سینگر[۴۰] (۲۰۰۲) خوشبختی و شادکامی را دست یابی به لذت نمی دانند بلکه آن را به عنوان کوششی در جهت کمال در نظر می گیرند که بیانگر تحقق توان بالقوه فرد است. آنان شواهدی ارائه نمودند که نشان میدهد زندگی کردن به صورت ایدایمونیک که حاکی از خوشبختی روانشناختی است بر سیستم های فیزیولوژی خاصی تاثیر میگذارد که مربوط به کارکرد دستگاه ایمنی است و ارتقاء سلامتی را در پی دارد.
نظریه داینر و همکاران: بر طبق این نظریه، شادکامی ارزشیابی هایی است که افراد از خود و زندگیشان به عمل می آورند. این ارزشیابی ها میتواند جنبه شناختی داشته باشد مانند قضاوت هایی که در مورد خشنودی او از زندگی صورت میگیرد و یا جنبه عاطفی که شامل خلق و هیجاناتی است که در واکنش به رویدادهای زندگی ظاهر می شود. لوکاس و داینر (۲۰۰۰) با اشاره به بررسی ویلسون[۴۱] (۱۹۶۷) در مورد شادکامی معتقدند بسیاری از نتیجه گیری های او از طریق مطالعات بعدی مورد تأثیر قرار گرفته است. ویلسون با بررسی شواهد تجربی و همبسته های شادکامی این طور نتیجه گیری کرده بود که فرد شادکام فردی است زنده دل، سالم، فرهیخته، برون گرا، خوشبین، آزاد از نگرانی، مذهبی، دارای عزت نفس بالا، برخوردار از اخلاق حرفه ای، تمایلات ذوقی و هوش (داینر و همکاران، ۱۹۹۹). در این نظریه ویژگی های فرد شادکام عبارتند از: داشتن دستگاه ایمنی قویتر و عمر طولانی تر، برخورداری از روابط اجتماعی بهتر، مقابله مؤثر با موقعیت های مشکل، خلاقیت و موفقیت بیشتر و گرایش زیادتر برای کمک به دیگران (داینر، ۲۰۰۲).
نظریه آرجیل و همکاران: بنا بر نظریه آرجیل و همکاران شادکامی از دو جزء عاطفی و شناختی تشکیل شده است. از نظر آرجیل و همکاران شادکامی متضاد افسردگی نمی باشد اما شرط عدم افسردگی را برای شادکامی لازم می دانند. آنان بر این باورند که اگر از مردم سوال شود که منظور از شادکامی چیست؟ دو نوع پاسخ را مطرح میکنند: الف) ممکن است حالات هیجانی مثبت مانند لذت بردن را عنوان کنند. ب) و ممکن است به طور کلی آن را راضی بودن از زندگی یا رضایت از بیشتر جنبههای زندگی بدانند (آرجیل و داینر، ۱۹۹۵).
آخرین نظرات