کودکان درخودمانده ممکن است بخواهند کل روز را تنها باشند و اگر هم بخواهند ارتباط برقرار کنند با شکست مواجه میشوند و یا علاقهای به برقراری ارتباط با افراد دیگر نشان نمیدهند. به طور معمول کودک معمولی که در حال رشد است به محیط اطراف خود علاقه زیادی دارد و کودک درخودمانده بیشر علاقمند است در یک محیط غیر اجتماعی باشد و با هر تغییر در محیط شدیداً پریشان می شود. کودکان درخودمانده بزرگتر اغلب برای برقراری تعامل اجتماعی از خود علاقه نشان می دهند ولی به دلیل اینکه نمی توانند احساسات و افکار دیگران را درک و پیش بینی کنند دچار شکست میشوند و ارتباط ضعیفی را برقرار میکنند و همین امر که نمی توانند افکار دیگران را درک کنند باعث می شود که موضوع مشترک برای تعامل و برقراری ارتباط پیدا نکنند. این افراد در نشانه های غیر کلامی نیز مشکل دارند همچنین نشانه های صورت طرف مقابل را درک نمیکنند و این مشکلات باعث اجتناب از رشد اجتماعی این افراد می شود. درکل کانر تأکید می کند که اختلال در عملکرد اجتماعی یک از مشخصات اصلی کودکان درخودمانده است(کوهن[۲۰]، ۲۰۰۵).
علاوه بر نقص در مهارت های اجتماعی، کودکان درخودمانده از لحاظ پردازش اطلاعات هیجانی که به شکل زبان بدن ایما و اشاره، حالتهای چهره یا لحن صدا، جلو میکنند نیز مشکل دارند. کودکان درخودمانده در پی ابراز علائم عاطفی نیستند و به علائم دیگران نیز توجه نمیکنند.( برای مثال آیا طرف مقابل شاد، غمگین یا دلخور است؟)(مش و وولف[۲۱]، ۲۰۰۸؛ ترجمه مکیآبادی، ۱۳۹۱).
افراد در خودمانده دشواری هایی در شناسایی، ابراز و نظم دهی هیجان دارند( انجمن روان پزشکی امریکا، ۱۹۹۴). زمانی که از آن ها خواسته می شود احساسات خودشان را شناسایی کند، یک شخص درخودمانده اغلب نمی داند که درحال تجربه چه هیجانی است( پاکسون[۲۲]، ۲۰۰۷). کودکان درخودمانده به طور جالب توجه ای در درک حالت ذهنی دیگران با دشواری مواجهند( باران کوهن[۲۳]، ۱۹۹۰، ۱۹۹۳، ۱۹۹۵).
با وجود تفاوت قابل ملاحظه ای که از نظر شدت و نشانه ها بین افراد در خود مانده وجود دارد، تمامی آن ها دشواری هایی در تعامل های اجتماعی مثل استفاده از تماس چشمی، تعامل های دوطرفه و پاسخ گویی به سرنخ های اجتماعی دیگران دارند( داوسون و همکاران[۲۴]، ۲۰۰۵). بسیاری از نقایص اولیه در درخودماندگی مثل تماس چشمی، توجه مشترک، پاسخ گویی به هیجان ها و … نیازمند اطلاعاتی هستند که از طریق چهره به دست میآیند و جلو های چهره ای گویای حالات ذهنی هستند( باران کوهن و همکاران، ۱۹۹۷). بدین ترتیب ما بر این باوریم که نقایص پردازش چهره در افراد در خودمانده ممکن است ریشه در بدکاری سیستم های مغزی زیربنایی شناختی اجتماعی داشته باشد. سیستم های عصبی که میانجی پردازش چهره هستند در زندگی خیلی زود فعال میشوند، بنابرین نقایص در پردازش چهره ممکن است به دلیل نابهنجاری رشد در یکی از میانجی های اولیه مغزی در این افراد باشد(داوسون و همکاران، ۲۰۰۵)
مطالعات حافظه چهره ای در افراد درخودمانده نشان دادهاند که آن ها در اواسط کودکی عملکرد بدتری نسبت به سن عقلی و تقویمی اشان در تکالیف پردازش چهره داشته اند. این تکالیف شامل بازشناسی چهره ای و بازشناسی چهره ها بوده است( بوچر و لویس[۲۵]، ۱۹۹۲؛ کپنر و همکاران[۲۶]، ۱۹۹۶؛ کلین و همکاران[۲۷]، ۱۹۹۹)
چهره انسان ها اطلاعات اجتماعی برای سایر انسان ها فراهم میکند( مریل[۲۸]۲۰۰۷ ). ما انسان ها نسبت به سایر موجودات در پردازش صورت، دقیق تر و سریع تر عمل میکنیم (هرشلرو و هوچستین[۲۹] ). حرکات چشم و عضلات صورت اطلاعاتی را پیرامون حالات هیجانی و توجه، بیان میکنند (مریل[۳۰]، ۲۰۰۷). صورت ما در بیشتر وقت ها در حال حرکت است این حرکات دو نوع اند : نوع اول شامل حرکاتی غیر اعضای صورت مثل حرکات سر است که توجه را نشان میدهد. نوع دوم شامل حرکات اعضای صورت مثل چشم ها، دهان و … است که هیجان ها، عواطف و خلق ما را نشان میدهد (بروس و یانگ [۳۱]، ۲۰۱۲ ). والر[۳۲] و همکاران( ۲۰۰۸) نشان دادن که عضلات درگیر در هیجان های بنیادی بین تمامی انسان ها و نخستی ها مشابه اند و تفاوت های اندکی میان آن ها وجود دارد حال آن که سایر عضلاتی که در هیجان های غیر بنیادی درگیرند بسته به فرهنگ و … در میان انسان ها متفاوت اند اما توان تشخیص شش هیجان بنیادی شادی، غم، خشم، تعجب، نفرت و ترس فارغ از فرهنگ برای تمامی افراد قابل شناسایی هستند (اکمن، ۱۹۹۳؛ اکمن و فریزن [۳۳]، ۱۹۷۱).
جلوه های چهره ای هیجان ها یکی از تظاهرات بیرونی حالات هیجانی درونی است که برای ارتباطات میان افراد کاراست (بلپر[۳۴]، ۲۰۰۳) به دلیل اهمیت چهره در ارتباطات انسانی، اکثریت مطالعات روی صورت متمرکز شده اند (اکمن، ۱۹۳۳).
۲-۳- هیجان های بنیادی:
هیجان های بنیادی هیجان هایی هستنند که نشانه های متمایزی داشته و در سراسر جهان و تمامی فرهنگ ها به یک شکل برداشت میشوند (اکمن و فریزن، ۱۹۷۱، ۱۹۷۲؛ اکمن، ۱۹۹۲ )
اگرچه هیجان های بنیادی جهانی هستند اما درک آن ها تا حدودی نیز تحت تاثیر فرهنگ ها قرار دارد. مثلا در مطالعات اکمن ( ۲۰۰۳ ) ژاپنی ها در ۹۰% موارد خشم را صحیح تشخیص دادند، حال آنکه این میزان در میان آمر یکایی ها ۶۷% بود. با توجه به مطالعات انجام شده هیجان های بنیادی مجموعه ای از ملاک ها را دارا بوده و دارای ارزش تکاملی هستند (اکمن، ۱۹۹۲ ).
ریو[۳۵] (۲۰۰۹) و کالات[۳۶] (۲۰۰۷ ) هیجان های بنیادی را چنین معرفی کردهاند:
۲-۳-۱- شادی:
شادی هیجانی است که همه مردم خواهان تجربه آن هستند. شادی موجب علاقه می شود. این هیجان از نظر شدت متفاوت و از لبخند تا لذت را دربر میگیرد. نشانه های جهره ای آن شامل چروک های اطراف جشم، گونه هایی بالا کشیده شده، گوشه های لب بالا و عقب کشیده شده.
۲-۳-۲- غم:
غم منفی ترین و ازارنده ترین هیجان است که معمولا از تجارب فقدان ناشی می شود و دقیقا نقطه مقابل هیجان شادی است. این هیجان فرد را برمی انگیزاند تا برای رفع هیجان نامطلوب اقدامی نماید. جلوه های هیجانی آن شامل، گوشه داخلی ابرو رو به بالا می رود، پلک بالا حالت افتاده داشته و گوشه لبهای پایین کشیده می شود.
۲-۳-۳- تعجب:
تعجب هیجانی است که به طور ناگهانی اتفاق می افتد. اگر زمانی برای تفکر وجود داشته باشد، هیجان تجربه شده، تعجب نخواهد بود. شما هرگز در طول زمان متعجب نمی ماند مگر آنکه مؤلفه های جدی از واقعه متعجب کننده را دریابید. این هیجان تنها در مواردی که جیزی غیر منتظره است روی میدهد. هیجان تعجب پس از ادراک، به هیجان دیگری مثل ترس یا شادی تبدیل می شود. جلوه های هیجانی تعجب شامل ابرو های بالا رفته، چشم های گشاد و دهان نیمه باز میباشد.
آخرین نظرات